١- طهران تهران،اپیزود یک : فکر کنم از مرحوم ننجون مهدی هم میپرسیدند« چه جوری یه فیلم بسازیم در مورد تهران؟» محتمل پاسخ میداد «ننه یه مینی بوس پر آدم کن به اسم توریست تو تهران بچرخون». خب داریوش مهرجویی هم دقیقن همین کار را کرده...خاطرم هست به هنگام دیدن فیلم سنتوری و آن نیمه دوم رقت برانگیز فیلم، حدس زده بودم مریخی ها ذهن مهرجویی را با پوران درخشنده عوض کرده اند. خب گمان کنم با تماشای اپیزود یک طهران تهران بشود روی این تئوری با قدرت بیشتری مانور کرد...هیچ حرف دیگری ندارم در مورد اپیزود اول بزنم
٢- طهران تهران، اپیزود دو: اگر مانند من رضا یزدانی را دوست داشته باشید احتمالن با چند سکانس ابتدایی هیجان زده خواهید شد و خب تصدیق بفرمایید در روزهای پر ملال آغاز سال کمی هیجان بسیار برای روح و روان آدمی نیکوست اما نگارنده مایل است یاداوری کند امان از بعد آن چند سکانس، امان...ایده اصلی فیلمنامه را دوست داشتم: اینکه آدم هایت را جمع کنی در مرکز یک دایره و بعد مثل شعاع های نور پخش کنی تا تاریکی شهر روشن شود، تا شهر دیده شود. ایده خوب بود، اما دریغ از پرداخت. اولن من نفهمیدم کارگردان یا فیلم نامه نویس چقدر اصرار داشتند این مرکزیت را مدام به رخ تماشاگر بکشند ثانین در حیرتم چه اصراری بود در زمانی کوتاه همه ی حرفهای مهم زده شود. گمان کنم وقتی زمان کافی برای گستردن داستان نداری شلوغ کردن قصه فقط منجر به شعاری جلوه کردن دیالوگها یا گل درشت به نظر رسیدن تصاویر خواهد شد. اپیزود دوم طهران تهران دقیقن از هر دوی این مصیبت ها در عذاب است- محض نمونه آن سکانس پر شعار زورخانه یا آن همزمانی میان تصادف در جهان واقعی با بازی کامپیوتری. مصیبت اپیزود دو در آن بود که فقط برای یک غزل کوتاه زمان داشت اما می خواست قدر یک مثنوی سی هزار بیتی حرف بزند
٣- طهران تهران، سرانجام: مایلم تاکید کنم اگر تمام این حرفها را در مورد طهران تهران میدانستم باز هم می رفتم و اپیزود دوم را می دیدم. از رضا یزدانی ماجرا و ایده ی اصلی خوب فیلم که بگذریم یکی دو سکانس درخشان در آن هست که ندیدنش موجب ضرر است مثلن لحظه ای که رضا یزدانی از زورخانه خارج میشود یا وقتی فرهاد قائمیان ریای مهوع سنت خالی شده از روح را به رخ بیننده میکشد و البته فراتر از این دو، آن اجرای ترانه معرکه یزدانی در انتهای فیلم که باید دیدش، فقط شنیدنش کافی نیست
اوهوم... اون ترانه ي آخر، حس معركه اي رو به آدم مي ده
ReplyDeleteقصد دیدنش را که نداشتم اما اگر می گویی می ارزد می ارزد دیگر می رویم ببینیم حتما
ReplyDeleteاگه اينو يه روز زودتر نوشته بودي مجبور نبودم 2 ساعت تو سينما كش و قوس بيام و منتظر پايان فيلم بشم. اگر كسي فيلمو تو سينما ديد كه پولش حروم شده پاي dvd فكر نكنم بيشتر از 10 دقيقه دوام بياوريد
ReplyDeleteامیرحسین عزیز
ReplyDeleteهم نوشته هات جالبه هم کامنت هایی که برات میذارن!
با مهر
من دی وی دی رو هم نمیخرم می گم یکی برام تعریف کنه. کلا فیلم همون ترانه آخرش
ReplyDeleteبرای تمام سنین!؟ یعنی زیر 13 ساله ها هم بازی؟!
ReplyDeleteبعد اون موقع این حالا چه ربطی داشت به این؟!
مگه نقد تسویه حساب بود؟!
واجب شد برم طهران تهران رو ببینم ربطش رو دربیابم!
برخلاف تو من اپیزود اول را به شدت دوست داشتم. مدت ها بود هیچ فیلمی این طور سرخوش ام نکرده بود.
ReplyDeleteمن اپیزود دوم رو دوست داشتم اما اپیزود اول هم حال خودشو داشت بهرحال تا حالا کسی اینجوری تهران رو به رخمون نکشیده بود...
ReplyDeleteامیر جان اینها رو بی خیال!
ReplyDeleteدقت کردی چند سالیه که اینجا شده مرکز وبلاگ های فارسی برای من؟
فکر کنم به نفرین مهرجویی گرفتار شدی که بیست و چهار ساعته ازت خبری نیست.کجایی؟
ReplyDeleteمنم رفتم دیدم این فیلم رو و باهات موافقم. فقط بد جور دردناکه یه کسایی این جور زیر سیبیلی فیلم می سازن و به اسم فیلم ساز و هنرمند (؟!) می رن تو پاچه ی جامعه!
ReplyDeleteمن به خاطر همون ترانه اخرش می خوام دوباره برم ببینمش..
ReplyDeleteخوبی امیرجان؟
ReplyDeletehttp://blog.ghalebi.ir/?p=70 آنقدر دیوار نوشته ها به من کمک کرد که من اسم سلول را برای خودم گذاشتم سلول امید. یادمه چند روز بعد باز هنگامی که داراز کشیده بودم. دیوار نوشته دیدم به این مضمون که “اصلا ناراحت نباش، اینها هم می گذره و برات خاطره می شه. فقط ورزش کن که افسرده نشی.” و امضا کرده بود “کسی که هشت ماه است اینجاست” یادم هست که از اون روز دوباره ورزش توی هواخوری رو شروع کردم با این سوال که این کیه که هشت ماه توی انفرادی بوده و هنوز اینقدر روحیه داشته؟
ReplyDeleteپدر بزرگ هفت سالگیش یادش نیست
ReplyDeleteتو زورخونه صدای فریادش نیست
شیرین قصه دیگه تلخ تلخه
...
زنگ زده زنگ زورخونه اینجا پشه پهلوونه هرکسی نارو بزنه این روزا مرد میدونه...
اپیزود اول(روزهای آشنایی) می خواست صفای تهران قدیم و صفای سنت را نشون بده اما بیشتر به یه فیلم تبلیغاتی به سفارش آقای قالیباف شبیه بود
اپیزود دوم(سیم آخر) اما برای من که عاشق ترانه های رضا یزدانی ام واقعن هیجان برانگیز بود بی صبرانه منتظرم آهنگ و شعر فیلم را دوباره گوش کنم بعلاوه توی این شرایط که ملت ایران دلزده و ناامید و خسته و ساکتند سوژه ی خوبی انتخاب شده بود حس کردم داره باهام همدلی می کنه کمی البته انگار از گربه های ایرانی الهام گرفته بود.
شاید اگه اسم داریوش مهرجویی نبود فروش فیلم کمتر می شد اما حیف مهرجویی که خیلی بیشتر از این توان فیلمسازی داره من نمی دونم چرا مهرجویی اینجوری شده! خدا هدایتش کنه به سمت همان میکس و هامون تا دوباره خوشحال شویم از او و نامش دوباره به وجدمان بیاورد.آمین