یادم نمیآید این همه مدت ننوشته باشم. غیر اینجا هم دریغ از یک کلمه...جوری که انگار عقیم شدهام. اما راستش را بخواهید، یکی دو روزی است نجواهایی درونم میپیچند تا نوشته شوند، محو و مبهم و سردرگماند اما هستند و این خوب است...حسم؟ حسم مانند رودخانه ای یخزده است که صدای قرچ قرچ ذوب شدن یخها خوشحالش کرده؛ حسم مانند درختی است که بوی باد بهاری، سرخوشش کرده؛ حسم مانند آدمی است که از کابوسی هولناک بیدار شده، از معشوقش شنیده «دوستت دارم».
واااای چقدر منتظر بودم! :)
ReplyDeleteبه همه ی احتمالات ممکن تو این مدت فکر کردم!خوش امدی
ReplyDeleteخدا رو شكر كه يخا دارن مي شكنن. من كه دلم براي نوشته هاتون تنگ شده بود.
ReplyDeleteمن جای تو بودم زیاد می نوشتم...اونقدر که لحظه لحظه این لحظات رو ثبت کنم...می دونی که اگه هزار بار دیگه هم بهت بگه دوست داره هیچ کدوم مزه اولی رو نداره...بنویس تا ماندگار بشه
ReplyDeleteحلاوت مهر لیلی به کامت باشه همیشه....
ReplyDeleteتو باز دوباره عاشق شدی؟برای بار هزارم خانومی فرمودند "دوستت دارم". حال من یکی که دیگه به هم خورد. تو ماجرایی مهمتر از اینا تو زندگیت نداری؟همش معطلی اونی که عاشقش می شی بگی عاشقتم و بعدشم به خاطر یه چیزایی یا اون حرفشو پس بگیره یا تو بعد تموم بشه اینجا آه و ناله کنی بعد هم یکی دیگه یکی دیگه.همشون هم که ماشالا همونی هستن که تو می خوای و چشمهاشون اله و دستاشون بله و تو دنیا لنگه ندارن. حال آدمو بهم می زنی واقعا...
ReplyDeleteحس خوبیه
ReplyDeletetaa ja'i ke man fahmidam kesi too in post nagoft ke in jomlaro shenide goft hesesh mesle kesie ke in jomlaro shenide. fargh hast beine in dota.
ReplyDeletedar har soorat omidvaram ke hamishe ashegh bashi ke maa ro az lezate khoondan sarshar koni
نه شایسته خانوم.ما این رفیقمون رو خیلی ساله می شناسیم و می خونیم و اینا.من هم یه وقتی فکر می کردم به به عاشق باشید آقا جان و هی بنویسید! حالا فکر می کنم ما داریم واسه کی هی به به و چه و چه می کنیم؟همه علاف رمانتیک بازی های این آقا شدیم که پشت سر هم و بی وقفه و همه عین همه...البته خب لابد میاد می گی نخون بابا جان ...منم نمی خونم البته.این واقعا آخرین بار بود..............
ReplyDeleteمن به رسم این وبلاگ و صاحبش که برام واقعا عزیزه در برابر بعضی حرفای اینجا سکوت می کنم. امیرجانم خوشحالم برات.
ReplyDelete