کلمهها تنها دارایی حقیقی من محسوب میشوند، بعد این طور وقتها که رهایم میکنند، غمگین میشوم...قصه فقط نوشتن نیست، دیشب موقع حرف زدن هم احساس کردم زبانم میگیرد، واژهها غریبی میکنند، جان باید بکنم تا چیزی که میخواهم بگویم... گمانم جسم و جانم با من قهر کردهاند، خستهشان کردهام. میدانی امیدواری میتواند خیلی فرساینده باشد، تلاش برای امیدوار ماندن ممکن است ذره ذره کمر آدم را خم کند؛ مدتهاست در خیابان و خانه، به خودم امان ناامیدی نداده ام...فرسوده شدهام و بدتر اینکه راهی برای رهایی از این فرسودگی به ذهنم نمیرسد. نه پای رفتن است و نه تاب ماندن...هیهات دارد این احوال!
No comments:
Post a Comment