متقاعد شدهام که شر مقولهای عدمی نیست. یعنی به این تعریف که «شر به صورت ذاتی وجود خارجی ندارد و هر جا که خیر نباشد اسمش میشود شر» باور ندارم. به گمانم شر مستقل از خیر در جهان وجود دارد و انکارش سوراخهایی در جهانبینی آدمی ایجاد میکند که انگشت صد پطرس هم برای مسدود کردنش، کافی نیست.
این میان کمکم سعی کردهام با این ایده اخت شوم که جهان جای بهتری برای زندگی خواهد بود اگر یاد بگیرم بین شر و شرور فرق بگذارم. شر تجسم بدی است و سر سوزنی مقابلش نباید تسلیم شد، شرور اما قربانی شرارت است، وسیله است، زخم میزند چون خودش زخمی است. به شر نمیشود حق داد یا مقابلش کوتاه آمد اما شرور را میتوان درک کرد. این درک حتی میتواند به آنجا برسد که شرور را دوست داشت- در عین اینکه سپر به دستی تا به تو صدمه نزند...در باورم شناخت و رعایت این مرز باریک میان شر و شرور زندگی را آسانتر میکند و حتی سرشارتر
پی نوشت: بهترین کتابی که در مورد شر خوانده ام «پاسخ به ایوب» کارل گوستاو یونگ است که البته متن دشواری است
دقیقن و بسیار هم شیوا
ReplyDeleteدوستِ عزیز :
ReplyDeleteوقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف ،
" کفتار " را
به" کفتر "
تبدیل می کند ،
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست .
نان را
از هر طرف بخوانی " نان " است ... .
به نظرم ایده خیلی جالبی میآید باید بیشتر دربارهاش فکر کنم. و البته برایم جالب است بدانم این تفاوت قائل شدن بین شر و شرور دقیقا در عمل چه شکلی اجرا میشود.
ReplyDeleteاره قبول.منتها اين وسط تو خودت با خودت كنار اومدي يعني بهتر بگم سنگاتو با خودت كندي كه حالا اينا رو ميتوني بگي.نميدونم منظورمو رسوندم يانه
ReplyDelete