به گمانم شده ام شبیه یک زامبی: مردهای که راه میرود غذا میخورد مزخرف میگوید، چرت و پرت میشنود اما مرده است. شده ام شبیه یک زامبی و دارم گوشت تن خودم را ذره ذره میخورم... تلخ و تاریک و تنهایم. رو راستش دیگر دلم هم نمیخواهد خودم را از این وضع بکشم بیرون... آدم است دیگر، یک وقتهایی دلش می خواهد برود تا ته تباهی.
No comments:
Post a Comment