به تو دست میسایم و جهان را در مییابم
به تو میاندیشم و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها عریان
میوزم، میبارم، میتابم
آسمانام ستارگان و زمین
و گندم عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان در جان سبز خویش
از تو عبور میکنم
چنان که تندری از شب...
میدرخشم
و فرو میریزم.
احمد شاملو- ترانههای کوچک غربت
از من عبور می کند
ReplyDeleteچنان که هوسی از شب
می افتم
در مرز دوست داشتنش
می
اف
تم....