به گمانم تبدیل به یک نمونه معرکه برای مطالعات مرتبط با حوزه شیدایی-افسردگی شده ام. یک ذره دیگر که بگذرد می توانم مانند تحلیلگران سهام از رفتار گذشته خودم، روند اینده ام را پیشبینی کنم که روزهای افسردگی کدامند و ایام شیدایی کی... حالا بماند که چند وقتی است که شیدایی خودش را به شکل خشم نشان میدهد؛ یک خشمی عرض میکنم یک خشمی میشنوید؛ یعنی انگار تمام آن نیروی حیاتی که در روزهای افسردگی خرج نمیشود در روزهای شیدایی به شکل خشم بروز و تجلی مییابد
حس می کنم رشته کار از دستم در رفته و دیگر از پسش بر نمیآیم. این دفعه تقریبن با همه موارد مشابه زندگیم فرق دارد و این موجها که مثل بارویی از آب پیاپی میریزند بر سرم هر بار هراسانگیزترند. با یک تلاش اسطورهای دارم سعی میکنم نگذارم این وضع درونی هزینههای غیر قابل محاسبه بیرونی روی دستم بگذارد.
مثل سگ میترسم از تکتک لحظاتی که دارند میآیند. از آن لحظههایی که خشم میجوشد و فقط میخواهم ویران کنم یا دقایقی که انگار زمهریر است و یخبندان، همه چیز خاکستری است و تهی. از آن ذوب شدن همه چیز تا این سرمای مرگبار یک هیچ بزرگ
هوم... هر جور حساب میکنم انگار اوضاع وخیم است به روح همان امام قسم
ای بابا، چرا هیچ کی اینجا یک نظر هم نذاشته؟ فکر کنم همه تو فکر کودتای 28 مردادند! هیچ کس به فکر موج های روح جنابعالی نیست! اشکال نداره خودم هستم. نگران نباش، همه آدمهایی که روح و ذهنشان از یک ذره بیشتر کار می کند در معرض این مصیبتها هستند. دلیلش اینه که یک کمی بیشتر می فهمند. منظورم فهم به معنای کلی است نه فهمیدگی. فکر کن یک نفر طول موج قرمز را ببیند، این جور فهم. بعد طول موج قرمز رویش تاثیر می گذارد مثل نور آفتاب برای من. تنها راه چاره اش این است که صبور باشی. توی صبر و سکوت یک راهی برای کنترلش پیدا می کنی. اما تا زمانی که این فهم باهاته تمام این بالا پایین رفتن ها هم باهاته. نمیدونم چند سالته اما اگر مثل من پیر شده بودی می گفتم بعد از صبرهای طولانی چه ریختی می شی!
ReplyDeleteحالا می فهمم چرا هر وقت و ناامید و داغانم میام اینجا! (از پست فبلی به شدت محظوظم)
ReplyDeleteهیچ اتفاقی نمی افته. سگی که پارس میکنه پاچه نمیگیره
ReplyDeleteاین حال و روز این روزهای همه ماست . لحظه ای خندان و لحظه ای نالان . اما من از این شیدایی که رو به خشم می رود خوشحالم ، ما آدم ها تا خشم در وجودمان فوران نکند هیچ انگیزه ای برای حرکت نخواهیم داشت . تنها چیزی که باید بدانیم مهار خشم مان در لحظه وقوع است . مانند 25 خرداد که با خشم به خیابان آمدیم اما با سکوت مهارش کردیم . و چه تاثیر گذار شد.
ReplyDeleteاین پست رو نمی خوام ببینم وبهش فکر کنم و.....بی خیال.... ولی پست قبلی شاهکار بود واقعا شاهکار ایول .... هزاردرصد باهات موافقم
ReplyDeleteآقا به روح همان امام قسم هر کاری کردم نتونستم این پست رو نبینم!
ReplyDeleteاز یه طرف منِ بیکار و بی عار داره میگه باز باید برا ناهار و تجدید بیعت بیاییم پیشت؛ از اون طرف منِ جنتلمن میگه پررو نشم و بذارم ببینم اوّل طرف چکار میکنه!
ولی میدونم دیگه، با اون خشم و تلاش اسطوره ای که گفتی، منِ بیکار و بی عار حالا حالا باید غاز بچرونه!
به هرچه بیندیشی همان خواهد شد، چرا برای اندوهت برنامه می ریزی آخر؟؟؟!!!
ReplyDeleteچرا برای خشم پیشاپیش میهمانی ترتیب می دهی؟؟؟؟!!!!!!!
این سیر رو به سراشیبی که آدم در افسردگی حس می کند اگر شد ملکه ی ذهنت میبرد تو را تا انتها و تو هی فکر می کنی به به چه سرسره ی خوش رکابیست این!!!!!!!!
باور کن ، بی تجربه اش حرف نمی زنم ، بیا بیرون از این حس و حال و رخوتی که خیلی ها به رفتنت در آن امید بسته اند.
اوضاع و روزگارتان خوش...
مرگ ثانیهها
ReplyDeleteمرد مختصر.
تو را گفتم نرو جانا. نگفتم؟
ReplyDeleteنزن کارت و بمان این جا. نگفتم؟
دو ره در پیش رویت بود و گفتم
بخواب این جا کنار ما. نگفتم؟
راستش در مورد نظر "بنفش" تا حدودی موافقم باهاش، اما واقعیت اینه که مثل راه رفتن تو مه ای غیظ می مونه، آرام وبی صدا آغشته می شی و گریزی نیست..
ReplyDeleteبرات آرزوی توانایی "نفس عمیق کشیدن" در اون شرایط جان فرسا رو دارم...
تنها نیستی فقط خواستم بدانی چون گاهی اوقات آدم وقتی می فهمد دریک موضوع تنها نیست کمی احساس بهتری پیدا می کند همانطور که من از خواند مطلبت بهترم
ReplyDelete