گاهی هست که شرارت شعلهور میشود درونم، چنان تیره و تاریک که هراس همهگیر جانم میشود و به حیرت میافتم از توانایی خودم برای صدمه زدن و آزار دادن؛ در همان لحظهها، دقیقن در همان لحظههاست که من از همیشه به بودن خداوند مومنترم: اگر این همه سیاهی در دل من است باید جایی معادلش نور نهفته باشد. زمزمه میکنی خدایا مرا به خودم وامگذار و چنان «یا رب یا رب» میگویی که گویی رب، رمزی برای فراخوانی همان نور نهفته است، نور نرم نجاتدهنده...
اگر این همه سیاهی در دل من است باید جایی معادلش نور نهفته باشد.
ReplyDeleteچقدر قشنگ :)
سلااااااام پدر جان
ReplyDelete...
تعبیر خوبی بود .. حقیقتا اگر این همه تاریکی در ما هست پس از نوری فاصله گرفته ایم.
ReplyDeleteیاد این تصنیف علیرضا افتخاری افتادم:
ReplyDeleteخدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که درقلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بیقرارم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
این جا یک پرده بزرگ نقره ایست و به تعداد جمعیت ایران صندلی. روی پرده این هفته چیست؟
ReplyDeleteاگر این همه سیاهی در دل من است باید جایی معادلش نور نهفته باشد.
ReplyDeleteبسیار زیباست...
درست مثل آن چیزی که خیلی وقتها می گویم (البته برگرفته از کتابی):
اگر رنج جزئی از زندگیست حتمن باید معنایی در آن نهفته باشد.
خدایا ما را به خودمان وامگذار...
ممنون.
آخیش............
ReplyDeleteبهت نمی آدا؟ اغراق می کنیا؟!
ReplyDeleteبه هر حال که یا رب یا رب
باید جایی معادلش نور نهفته باشد
ReplyDeleteمرد مختصر.