به گمانم خیلی از آدمها بازی قربانی را دوست دارند. یعنی کاملن ناخوداگاه تمایل دارند در موقعیت قربانی شدن قرار بگیرند: قربانی خانواده، کار، یار، دیار یا هر چه که بشود بار ناکامی را به دوش آن گذشت و بعد با یک فارغالبالی معرکه دستهای تمیز را نشان خود و دیگران داد و گفت ببینید من مقصر نیستم من هم یک قربانیام؛ مقصر آن آدم، سیستم، والدین و... است نه من. لذت عمیق بازی قربانی در سلب مسوولیت قربانی برابر شرایط نهفته است: جوری بازگشت به امنیت جنینی، حضور در شرایطی که دشواری تصمیمگیری و سختی پرداخت هزینه تصمیمات از دوش آدم ساقط میشود.
فکر کنم ظرف دو سه ماه گذشته ناخوداگاه داشتم همین بازی را انجام میدادم. من بیچارهی قربانی، گرفتار شرایط و آچمز بودم. اما واقعن آیا من آنقدری که نشان میداد بیچاره بودم؟ دیشب در یک حال غریبی که نمیدانم خشمگین بود، غمگین بود، چه بود دقیقن- اما گین بود در هر حال- داشتم راه می رفتم. هروله ای غریب که به وقت بیش از طاقت شدن رنج معمولن به آن متوسل میشوم تا دوام بیاورم. بعد همان میان، آن همه درد که جدن بیش از طاقتم بود مجبورم کرد کمی از وضعیتم فاصله بگیرم و ببینم واقعن همانقدری که نشان می دهد بیچارهام؟
نبودم. استیصالم از جهل بود. سوالهایی از خودم پرسیدم که جوابی برایشان نداشتم. ناگهان دیدم چه برای چیزهای مهم زندگیم تعریف ندارم، مرز ندارم، نمی دانم درست چه است و نادرست کدام. فقط نشسته ام و غر میزنم من بیچارهی مظلوم. وقتی نمیدانم چه چیزی برای من درست است چطور می خواهم برابرش واکنش نشان دهم؟ بدیهی است که چنین جهلی یا یک قربانی غرغرو می سازد یا یک فاعل پشیمان، بازی دو سر باخت است نادانی...
از امروز دست به کار شدم. فهرستی درست کردم از چیزهایی که دارد آزارم میدهد. طبقهبندیشان کردم و حالا دارم سعی میکنم بفهمم تعریف من از کار خوب، رابطه درست، تن سالم، پول، رفاقت و خیلی چیزهای دیگر چیست؟ درست و نادرست برای من دقیقن یعنی چه؟ موسی کلیم الله در پی پاسخ چنین سوالاتی به کوه طور رفت و با ده فرمان بازگشت. شاید ما هم در این عصر شخصی شدن نبوت، باید به کوه طور و غار حرای اختصاصیمان برویم و با ده فرمان مختص به خودمان باز گردیم. این کاری است که ظرف چند روز آینده قصد انجامش را دارم
اگر دست پر برگشتی خبر کن شاید ایمان آوردیم/ این نوشته را جدی جدی خیلی دوست داشتم. موفق باشی
ReplyDeleteدر مورد دوست بیشتر فک کن !
ReplyDeleteعالیست این کار ، این تصمیم.
ReplyDeleteروزی باید بالاخره آدم با خودش روراست باشد ، باید بداند آه و ناله از اینکه قربانی این بوده و آن تنها از عجز اوست و دلیل تراشیهای بچه گانه اش.
حدودا 10 ماه پیش شبی از شبها تصمیم گرفتم تمام کنم هرچه مرا پیله ای کرده بود در خویش.
گردن بزنم همه ی آدمها را در خیالم شاید با خودم تنها شوم و به خودم حالی کنم کیم؟ کجایم؟ چه می خواهم؟
این غار تنهایی یا کوه طور هرچه که باشد شاید پیامبری نسازد از تو اما خودت را از خودت بیرون خواهد کشید.
برایتان آرزوی بهترین کوه طور را دارم...
اوووووپپپس!
ReplyDeleteبلاخره به انقلاب رسیدی
خوشحالم
تجربه نشون داده هر وقت به اینجا می رسی یک پیچ امیر حسینی پیشرفت می کنی!!
حسش می کردم زیر پوستم. همین حس قربانی بودن را. اما حتا می ترسیدم برای خودم بلند بگویمش. امروز گذاشتند توی رویم. وقتی که خودم دیگر فریادش کرده بودم که نیستم. نیستم...
ReplyDeleteعالی بود این نوشته امیرحسین.
موفق باشی رفیق نادیده!
ReplyDelete1. لذیذ بود و سرشار
ReplyDelete2. همیشه در این مواقع یک حس ناب سراغ آدم میآید. حسی شبیه لذت کشف سبکی تن بعد از حمام البته حمامی که بعد از مدت ها رفته باشی. ولی عجیب که این حس خیلی کوتاه همراه ات می ماند. سلول سلول تن و فکرت از یک اتفاق به ولوله آمده اند و تو مثل عروسی میان این رقص و شادی هستی. ولی بعد از مدت زمانی کوتاه واقعیت مثل قبض های ماهانه با جدیت جلویت سبز می شود و می گوید خب؟ بالاخره؟ اینجاست که همان ده فرمان به کمکت می آید. اینجاست که همان حس نو شدن کمکت می کند متین تر با واقعیت برخورد کنی.
اما دوست عزیز با همه این اوصاف من به واقعیت خوشبین نیستم، به سازگاری اش با احساس جدید، با موج جدیدی که در زندگی مان رخ می دهد.
مرد مختصر.
مرد مختصر.
"اما واقعن آیا من آنقدری که نشان میداد بیچاره بودم؟"
ReplyDeleteبازم زدی به هدف ...
واقعن که چقدر این کار لازمه برای دوباره زنده شدن از پیله در اومدن و نفس کشیدن در هوایی تازه .دلم میخواد منم این ده فرمان رو برا خودم برم .یا حق
ReplyDeleteگمانم دقیق تر بود اگر که می گفتی : "در عصر مد شدن عقل خودبنیاد " .
ReplyDeleteاز ...
ReplyDeleteدر این عصر شخصی شدن نبوت خیلی
در این عصر شخصی شدن نبوت خیلی
در این عصر شخصی شدن نبوت خیلی
در این عصر شخصی شدن نبوت خیلی
در این عصر شخصی شدن نبوت خیلی
خیلی خوشم آمد .مفهومی وسیع در یک عبارت کوتاه اما کامل. خوشم آمد.
... و اینکه اصولاچون از الگو های از پیش جا افتاده پیروی میکنیم وقتی به نیمه راه عمر میرسیم کم کم تردید ها اگر و مگر ها شروع میشود و از درون مواج میشویم که ... . حالا خوب است که در جوانی به این نتایج رسیده اید .
از این بابت به خودت یک جایزه بده. پشیمانی های بیشماری را که معمولا از میان سالی به بعد به دوش میکشیم از فقدان طی نشدن همین مسیر است.
مرسي اميرحسين عزيز
ReplyDeleteعالي بود، بيشتر از هميشه خوشحالم كه نوشته هات رو ميخونم
عالی نوشتی.خوشحالم برات خیلی..............
ReplyDeleteعالی نوشتی.خوشحالم برات خیلی..............
ReplyDeleteسلام. این کار شجاعت می خواهد. موفق باشی.
ReplyDeleteامیرحسین میشه بگی از چه رفرنسی برای نوشتن این مطلب استفاده کرده ای؟
ReplyDeleteاین نوشته ات نمی دونی چه چراغی بود برای حال این روزهایم. پیرینت می گیرم و مرتب خواهمش خواند که منم درگیر این ماجرام. این که خیلی وقتها می فهمم که بیخود وایسادم و باید بیام بیرون از دایره ای که امن هم نیست، اما من چیز دیگری هم اضافه بر نادانی و قربانی موندن دارم و اون هم تفکر مدیون آدم یا خود ماجرا بودنه! این چیزیه که بیش از هر چیزی آزارم می ده و موندنی ام می کنه!
ReplyDeleteمی دونم و می دونی که تهش می رسه به اون نه نه کمپلکس لعنتی ولی کجاست قدرت اراده؟ کجاست؟!
خیلی مسخرس
ReplyDeleteشخصی شدن نبوت
یعنی قبول نداشتن همه دیروز ها یعنی من از همه دنیا بیشتر حالیمه حتی یه نفر هم نیست که بتونه منو بشناسه
مشکل ما آدما الانی همینه
یه جایی گفته بودی خودم میدونم داره چه بلایی سرم میاد عین بورس
با همین جمله هات مقایسش کن
به چه نتیجه ای میرسی
من جواب دارم بدم اما فکر کنم اصلا موضوع رو اشتباه فهمیدم شاید با طرز نوشتنت آشنا نیستم
ReplyDeleteصبر میکنم یکم که باهات بیشتر آشنا شم بعد نظر میدم
تو قربانی هم که باشی بدقول ترین و البت بی چرا عزیز ترین برادر قربانی هستی....پس با این ده فرمانت منتظر باشیم به زودی قربانی بگیری،هان؟
ReplyDeleteراجع به شخصی شدن نبوت باید نوشت یا از معلق ماندن و گیج خوردنی که تو نوشته ات حس میشه؟این بلا تکلیفی و گم شدن خود ادم تو زندگی...یه جاده ی تاریک و یه بحرانه که همه مون میدونیم انتهاش روشن و اگاهی بخشه...به ادم اضافه میشه به بینش و درک ادم از این دنیا ...
ReplyDeleteاما من برای نبوت اعتبار و ارزش والایی قائلم ..نبوت مفهوم سنگینی داره که به این سهل الوصولی نمیشه به همه ی ادما اطلاق کرد.درسته که خدای مهربونمون با تک تک بنده هاش ارتباط برقرار میکنه و به اونا پیام هایی رو تو زندگی خصوصی هر فرد میرسونه.اما نبوت به عامه ی مردم تعلق نداره.برای حرفتون احترام قائلم اما شخصی شدن نبوت به نظر مفهوم درستی نیست. در ضمن در عصر حاضر حرف زدن خدا با انسان شخصی نشده...از ابتدای خلقت این ارتباط شخصی وجود داشته...به نظر میاد این شخصی شدن نبوت یه حرف ذوقی بوده که شما نوشته تونو باهاش زیباتر کردین.با احترام.
ReplyDeleteخیلی قشنگ بود :) خوشمان آمد :) هوورااااا
ReplyDeleteامیر بعد از "ظرف چند روز آینده" برمی گردی یعنی؟
ReplyDeleteتا نگذرد نمی آیی؟
مخلصیم امیر جان.
ReplyDeleteشاید مضحک بنظر بیاد...اما میترسم امیر حسینی که یه پیچ دیگه هم بره جلو دست نیافتنی تر بشه و دورتر...و کمتر قابل درک و...فقط یک دوست قابل افتخار!
شاید هم مشکل از در جا زدن امثال من باشه
مواظب خودت باش
سلام
ReplyDeleteچقدر از خوندن مطالبت لذت بردم . موفق باشی دوست عزیز!
شما منو نمیشناسی . از لینک های دیگه با وبلاگت آشنا شدم ولی واقعا موقع خوندن خیلی از نوشته هات, به خوندن اکتفا نمی کنم, ذخیره می کنم تا همیشه برام بمونه. مرسی. خیلی مرسی. شاد و خندون باشی.
ReplyDeleteروزی که آدم بفهمه مسئول همه اتفاقای ناخوشایند زندگیش و عکسالعمل های بدی که از دیگران میبینه ، رفتار خودشه و نه عواملی مثل اطرافیان، محیط، بد شانسی و ... ، دیگه از اتفاقای ناحوشایند زندگیش افسرده نمیشه ...
ReplyDeleteچون این قدرتو تو خودش میبینه که با تغییر برخوردش نتیجه قضیه رو جور دیگه ای رقم بزنه
نمیدونم تونستم منظورمو درست بگم یا نه اما این تجربه شخصی منه و یکی از با ارزش ترین چیزاییه که بهش رسیدم...