اميرحسين! يادت مياد روزهای کشف کارمينا بورانا،اوکارينا،پيترگابريل و ميلان کوندرا رو...يادته همه آزمون و خطاهامون رو برای کشف جهان پيرامونمون؟صبح پيش حميد بودم کلی ياد اون روزها برام زنده شد...روزنامه هايی که جای سفره پهن ميشدند...بازی های حکم سر شستن ظرفها ...شبهای تحويل پروژه...دلم يهو خيلی برات تنگ شد مرد!
پی نوشت :يه جغله بچه بيشتر نبودم که اومدم تهران مثلا دانشگاه...نه ياری بود نه ياوری...روزهای افسردگی...دلتنگی...روزهای تلاش برای خوندن و فهميدن و ياد گرفتن...روزهايی که توش همه چی خونده ميشد جز درس های دانشگاه....روز های يقين به اينکه ما دنيا رو عوض ميکنيم...
يادش بخير...همين!
سلام. منم ميگم ياد باد. بيچاره استاد رياضی ۲. بدبخت شد از دستمون رفت پی کارش!!!
ReplyDeleteهنوز هم همون پسرهای کوچولوييد اما به قول جین وبستر با این تفاوت که دیگه نمی شه بهتون اردنگی زد نمی شه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ReplyDeleteیاد باد آن روزگاران ...شاد باد.. راستی مگه شما چند سالته امیر؟
ReplyDeleteيادش بخير ماکتی که واسه خان محمدی ساختيم ... يادش بخير آب مرکب و جاويد پلنگ ... يادش بخير اون ميزی که قرار بود زيرشو اجاره کنم ...ياد اون خونه فسقلی بخير ... اون ضبط ماشين ...صدای تو که با ترانه داريوش قاطی ميشد .... ياد تلفن های حميد هاشمی بخير ... ياد بچگيمون ... ياد رمضونمون ....
ReplyDeleteآخه بی انصاف ...
ReplyDeleteرفرنس ميدم به پست پنج مهر خودم
ReplyDeleteمهم نیست که دنیا رو نمیشه عوض کرد مهم اینه که خودت رو عوض کنی تا دنیات عوض بشه................
ReplyDeleteياد باد آن روزگاران ياد باد//گرچه ياران فارقند از حال من//از من ايشان را هزاران ياد باد....
ReplyDeleteواقعن " ياد باد ... "
ReplyDeleteسلام امير جان. خوبی؟ راجع به پی نوشتت بايد بگم : درست مثل من ....
ReplyDeleteيادش به خير، با اين که من نبودم اما يادش به خير، ياد هر چی دوست خوب و رفيق صميمی و يار غار به خير...ياد هر کاری غير از کارهای مربوط به خودمون به خير ،ياد همه روزهای بی خيالی و بی مسوليتی به خير ...آخ که کجایی گیلیارد، کجایی محدثه؟
ReplyDeleteسلام . برا اون افرادی که نام بردی چون نميشناسموشون چيزی نميگم . اما دوران دانشگاه يادش بخير . همه اون روزايی که با دوستان سپری شد ياد باد
ReplyDeleteگفتم اگر پدر نتوانست - يا نخواست...- / من / هموار کرد خواهم گيتی را.../ فرزند من! / به عُجب ِ جوانی، تو اين مگوی! / من خواستم / ولی نتوانستم. / تا خود چه خواهی و چه توانی.(ه.ا.سايه) اين کامنت فقط برای جمله ی نيمه تمام يقين به عوض کردن دنيا نوشته شده و هيچ ارزش ديگری ندارد!
ReplyDeleteروزگار غريبی است نازنين!
ReplyDeleteروز های اول دانشگاه علم و صنعت برای من هم سخت بود و اولین کسانی که آنجا شناختم خان محمدی و جاوید بودن. و اون یکی اِ اِ اِ ...اسمشو یادم نمیاد. کی بود اون یکی ؟
ReplyDeleteما با شجاعی و فيضی نداشتيم. اون يکی ريشو هه کی بود خدايا؟
ReplyDeleteروزهای يقين به اينکه ما دنيا رو عوض می کنيم ........ روزهای يقين به اينکه دنيا ما رو عوض کرده ... چقدر جمله ات سنگين بود امير ...
ReplyDeleteآره اومده بودم بنويسم يزدانفر که ديدم نوشتی! (.....چه بساطی شد تو اين کامنت دونی ِ یادباد...!) بصير با من خيلی خوب بود. با اخلاصی خوشبختانه درس نداشتم و معماری سه هم خوشبختانه با مردمی نبودم. کاش ياد مردمی نمی افتادم که روز ژوژمان خيلی اذيتم کرد.
ReplyDeleteسلام... ولی خداييش با همهی سرخوردگیها٬ ما دانشجويی کرديم نه اونهايی که الآن دانشجون... تو اون دوران توی يک سال میشد قد هفت هشت سال حالا بزرگ شد و چيز ياد گرفت. ولی اگه از دانشجوهای الآن موبايل و دوستدختراشون رو بگيری٬ چيزی تهش نمیمونه... ياد يار دبستانی و تعطيلی دانشکده به خاطر تعطيلی روزنامهها و اولين فرياد «وزير اطلاعات٬ استعفا٬ استعفا» در زمان قتلهای زنجيرهای و نشريه دانشجويی و انجمن اسلامی و .... به خير... يا حق!
ReplyDeleteالبته اکثر دانشجوهای الآن!
ReplyDeleteامير...روزهای يقين به اينکه ما دنيا رو عوض ميکنيم ...روزهايی خوبی بود ...هر چی بود خوب بود...خيلی بهتر از الان...دلم برا اون روزها تنگ شده...:(
ReplyDeleteجمله اخر پی نوشتو هستم پسر .. حاليته؟ // هيچی عوض نشده جز رنگای مداد جعبه مداد رنگی ۳۲ تايی .. ديگه ميشه بيخيال حتی يه خط سياه رو يه کاغذ سفيد کشيد .. // فاتحه!
ReplyDeleteميشه=نميشه!
ReplyDeleteحداکثر کاری که ميشه کرد اينه که آدم خودشو عوض کنه
ReplyDeleteو دنيا هرگز عوض نشد...
ReplyDeleteآزاده جون چرا نميشه اردنگی زد اونوقت؟!!!
ReplyDeleteکنار نيمکت خيسی که جای نشستن
ReplyDeleteقدم ميزنی
و
انگار
نه
انگار
کبريت ميزنی و آتش
از تو ميگيرد تمام خاطرات و عکسهايی
که يادش بخير.
اين يکی از شعرلی خودم بود...خيلی دوستش دارم!
ReplyDeleteياد باد ان روزگارن ياد باد
ReplyDeleteخوب الن داری نیجه اش رومیبینی.امامن از این که دوران پر نکبت به اصطلاح دانشجوییم داره تموم میشه خیلی خیلی خوشحالم و متمعنم که هیچ وقت دلم براش تنگ نمیشه.
ReplyDeleteخيلی وقت بود با مهدی مخالفت نکرده بودم . ديگه وقتش بود (: داش مهدی . اتفاقا به نظر من دانشجوهای الان خيلی بزرگتر از ما هستند . هم بزرگتر وارد ميشوند هم بيشتر قد می کشند . همون موبايل و چت و دوست دختر و دوست پسر باعث شده زنده گی رو کشف کنند . اونا دنيا ديده تر از ما هستند که معضل ترم يکمون شده بود سلام کردن يا نکردن به جنس مخالف . اونا واقعيت ها رو ديدند و با تجربه بيشتری وارد شده اند . ۱۸ تيری که شما تو دانشگاه بوديد اونا در حال شکل گرفتن شخصيت بودند . اونا مخلوق دوره بازتری از سياست و فرهنگ هستند . مطمئن باش از ما جلوترند ...
ReplyDeleteقربونت برم . مساله حل و فصل شد !!
ReplyDeleteاينم يکی از اون دردهای مشترکه. تا وقتی بچه مامانتی فکر می کنی می تونی دنيا رو عوض کنی وقتي شدی بزرگ ميدون زندگی تازه می فهمی که خيلی زرنگ باشی فقط می تونی خودتو ثابت کنی.
ReplyDelete