Wednesday, October 12, 2005

انقلاب آبی

از انجايی که من دارم کتاب خاطرات سالن شماره ۶ ابراهيم نبوی رو ميخونم و خيلی خوشم اومده و يهو باز دلم خواست که ميشد از محضر اين شيخنا و مولانا تلمذ ميکردم فلذا نظر به انکه ايشون در تبعيد به سر ميبره دو راهکار ذيل به نظرم رسيده که به استحضار خوانندگان محترم ميرسونم:


۱-روش اول :ابرام را به خانه برميگردانيم: من خودم اينجا به سبک کاوه اهنگر دست به انقلاب ميزنم...حالا اون پيشبند کهنه اهنگريش رو تبديل به پرچم کرد،بنده نظر به فقدان امکانات يکی از لباس های تحتانيم رو ميزنم سر سيخ کباب و قيام ميکنم...شعارمون هم ميشه يا مرگ يا نبوی...برای اينکه ثابت کنيم چيزی از انقلاب نارنجی اوکراين و انقلاب سبز قرقيزستان کم نداريم،با توجه به رنگ تن پوش فوق الذکر اسم انقلابمون رو ميذاريم انقلاب آبی.


۲-روش دوم:ما به خانه ابرام ميرويم:من دست به اعتصاب غذا ميزنم،من خودمو جلوی سفارت بلژيک اتيش ميزنم،من تو دهن سفير ميزنم،من دختر سفير رو گروگان ميگيرم،من...بالاخره يه ويزای کوفتی بلژيک بهم ميدن که...


پی نوشت۱: يه وقتايی يه چيزايی باعث ميشن ادم تو پوست خودش نگنجه...يه لطف هايی انقدر دل ادمو گرم ميکنند که...برای همه رنگی که به دنيای خاکستريم هديه کردی،هزار هزار بار ممنون!


پی نوشت ۲: در پوستين خلق به روز شد


 


 

18 comments:

  1. امير جان وبلاگ زيبايي داري... اميدوارم توي همه كارهات موفق باشي عزيزم... منتظرتم... تا بعد...

    ReplyDelete
  2. پی نشوت ها از خود متنا قشنگ ترن!!!!!!! موفق باشين...نماز روزه هم قبول

    ReplyDelete
  3. سلام.آقای امير معمار....ببخشيدهيچ رقمه روش سومی در کار نيست؟!

    ReplyDelete
  4. سلام اق داداچ! .. کف احوال؟ نجور سنگ؟

    ReplyDelete
  5. سلام ..ممنون از کامنتت.آره با نظر شما و امير حسين عزيز موافقم..خيلی عصبانی شدم..چون دوست ندارم زود پير بشم به توصيه شما عمل می کنم...حق يارت.

    ReplyDelete
  6. بابا مريد ابراهيم نبوی ! دوستدار ... عاشق !

    ReplyDelete
  7. ابراهيم نبوی تبعيدی نيست يا هست و معنی تبعيد عوض شده ... در تمام اين مدت اين موضوع ( نبوت نبوی ) تنها مورد اختلاف ما بوده ...

    ReplyDelete
  8. سلام اميرانه جان! مرسی. تو که نبوی ميخونی از متناش تو بلاگت هم بذار... بخصوص متنای منتشر نشده

    ReplyDelete
  9. انرژی مثبت  گرفتن ......

    ReplyDelete
  10. چرا الهام جان روش سوم : ابرام به خانه بر می گردد !
    .......... پی نوشت ۱: شونصد درصد موافقم . بعضی موقع ها اين لطف ها زمانی است که ديگر تابی برای ماندن نيست و همانهاست که چرخ زندگی را به جلو می راند . پی نوشت ۲ : باس بخونم .

    ReplyDelete
  11. سلام . ببين داداش خيلی دوست دارم اما راهپسمايی اونم با چيز و سيخ نه . ميدونی يهو ميگيرن اون سيخرو داغ ميکنن فرو ميکنن فلان حامون . اما اکه تو دادگاه لاهه امضا بدن درحا ميکشن من هستم . حوصله بلايای انسانی رو ندارم . در مورد پروسه دوم . تو دخترشو گروگان بگير بقيش اعمال برای تسریع در امر ویزا با من و آخه تو روزه ای من نه . تو که نميخوای روزت باطل بشه . ميخوای ؟ بخوای هم من نميذارم . تازه چن هفته است کليد نميندازی درو برات باز ميکنن . درست نيست . هست؟ اما اينم نه ميدونی ميترسم دختره خوشش بياد مثل سريال شبا هی برای ادامه گروگانگيری سنگ اندازی کنه . بريم دنبال يه نقشه ديگه

    ReplyDelete
  12. سلام امير عزيز/ اين بيچاره اريبهشت اعلام کرد که تابستان بر می گرده.فکر می کرد هاشمی يا معين می ايند و اوضاع بر وفق مراده ولی خوب نشد. حالا هم با اين جک هايی که در مورد" الف نون" مي گه بايد در همان (تبعيد) بماند( كاش من هم در همان تبعيد بودم)من به روز شدم /مي بينمت

    ReplyDelete
  13. به نظر من بهتره يه جايی وسط راه قرار بزارید با هم دیگه که نه مجبور به اين کاهرهای بی آبرويی بشی نه مجبور به اون کارهای بی آبرويی... بچه تو کار آبرومندانه ازت بر نمی آد نه

    ReplyDelete
  14. چاکر داش امير هم هستيم:) کلی سرحال اومديم! مي گم اين کارو با تن پوش و سیخ کباب می کنی... يه وقت کبابش نکنيا! جماعت...

    ReplyDelete
  15. داش امير پرچمت از اين پا داراست؟ايول پرچم!!!سفير ببينه درجا ويزا که هيچی بلژيک به نامت ميزنه به مرتضی عقيلی قسم.

    ReplyDelete
  16. بهانه های سادهء خوشبختی ...

    ReplyDelete
  17. سلام. اول اينکه ممنون باز با نوشتهات منو خندوندی. دوم اينکه شکر خدا که اومد و دنيات رو رنگی کرد. از خوشحاليت بسيار خرسندم.نميدونم چرا اما غمت آزار دهندس. امير عزيز بهش بگو چقدر دوستش داری و ميبينی که زندگيت ديگه حالا حالاها رنگی ميمونه.همیشه شاد و سلامت باشی.

    ReplyDelete
  18. سلام قربان. هر وقت که سر بزنم نمی تونم از بيات شده هاتم بگذرم. من هم اين کتاب رو خيلی دوست دارم و هم نبوی رو. سالن ۶ ديدگاه منو نسبت به زندان و زندانی عوض کرده. حالا ديگه مدتهاست که وقتی از جلوی اوين رد می شم بيشتر دردم می گيره تا اینکه چندشم بشه.

    ReplyDelete