فاجعه اين نيست که حرفی برای گفتن نداشته باشی...يا حرف باشه اما گوشی برای شنيدن نباشه...يا چيزی برای نوشتن که انگار جونت بهش بنده...يا...فاجعه اينجاست که مثل حالا چهار بار هی بنويسی هی پاکش کنی...يعنی حتی اين قبرستونم ديگه حريم امن نيست...يعنی هيچ خراب شده ای ديگه مال تونيست...يعنی تو زايدی...زايد!
پی نوشت:موجب مزيد امتنان خواهد بود اگه نه نصيحت کنين نه نگران شين.سرتون سلامت!
ای بابا .....غصه نخور داش امير.......مشخصاتش رو بده من به قلندر بگم سه سوت ديليتش کنه!...تا بفهمه کی زائده(زاييده نه ها)زائد!!
ReplyDeleteاينکه هيچ قبرستانی حريم امن نيست که درست. اينکه اين مشکل را از روز اول وبلاگ نويسی هم داشته ايم باز هم درست. اما راستش تا حالا درباره ی زاید بودن ش فکر نکرده بودم....
ReplyDeleteولی به نظر من شما که خيلی حرف داری کلا ادمی که هر روز وبلاگش اپ ميشه حتما ذهن خيلی فعالی داره...واسه اين که با هاتون هم صدا باشم ..اره همه ما زاييديم...
ReplyDeleteزايد ؟ شيخ زايد رو ميگی ؟
ReplyDeleteحالا ديدی بعضی کلمه ها وقتی پشت هم رديف ميشند چقد شکل طناب دار ميشند.....
ReplyDeleteچرا حريم امن نيست ؟ چرا مال تو نيست ؟ چرا پاک کنی ؟
ReplyDeleteفکر کنم اين جمله مال برنارد شاو است . ميگه : برخی به پديده ها انچنان که هستند می نگرند و می پرسند چرا ... من به پديده هايی که هرگز نبوده اند می انديشم و می پرسم چرا نه ...
ReplyDeleteچرا نه ؟؟؟
ReplyDeleteاين نصيحت شد ؟؟؟ اگه شد شکر خوردم (: زّت زياد !
ReplyDeleteامير هيچ حالم خوب نيست از سردرد دارم می ميرم و ۳ تا قرض استامينوفن کدئين دار قوی انداختم اما انگار نه انگار .تخمشم نيست.الان فک ام بدفرم حشری شده که حرف بزنه اما حيف <حرف باشه اما گوشی برای شنيدن نباشه> . ..رفيق می فهممت . خيلی هم می خوامت بزار يکمن سرم خلوت بشه . يه قرار بزاريم و مردونه با هم يکم
ReplyDeleteگپ می زنيم و مست می کنيم و به دنيا و همه چيز می خنديم.آخه الکل رو دارم ترک می کنم .شد يک ماه که لب بهش نزدم. ميدونی شايد اشتباهم همين بوده که به تنها دل خوشم يه نه بزرگ گفتم.می خوام باز بهش پناه ببرم ...چون مست شدی هر چه بادا بادا باد...
ReplyDeleteدر انتها اميدوارم حرفام نصيحت نباشه. نگرانتم نيستم چون برا خودت مردی شدی:)) راستی می دونستی نصيحت اصلا من الايمان نيست؟:))
ReplyDeleteامير جان اگه تراوشات ذهنيت باب ميلت نبود. خوب! پاک کردی ... من با دست گلهايی که به آب دادم چی کار کنم.!؟ خوبی ماه رمضون اينه که آدم دست گل کم آب ميده .....
ReplyDeleteشما نگران نگرانی ما نباش! من یکی که نه تنها از خوندن نوشته هات نگران نمی شوم بلکه دچار فرح مضاعف هم می شم!
ReplyDeleteسلام . نکنه ميخوای بگی به خود شناسی رسيدی :))) (چشمک) جيـــــــگر
ReplyDeleteای برادر! بد وانفسايی شده ؛سکوت وقتی خيلی حرف داری يعنی در عين زندگی بری وسط قبر بخوابی...
ReplyDeleteچشم!
ReplyDeleteپيش مياد. گاهی يه کم بيشتر و گاهی يه کم کمتر می مونه. اما ... درسته! فاجعه همينه.
ReplyDeleteاين پاک کردنای اجباری آدمو حرص ميده.....
ReplyDeleteخيلی جالبه..هروقت چيزی مينويسی بايد يه پی نوشت هم بنويسی که نگران نشين!...خوبه!
ReplyDeleteخالی از بغض هميشه
ReplyDeleteامير با جون و دل می فهمم.دلم براي زمانی که فقط يه پسر رعد بودم تنگه . زمانی که آلن نبودم پسر رعد خطاب می شدم...ديگر اينجا هم حريم امن نيست...
ReplyDeleteمن فکر بستن وبلاگم و نوشتن تو يه قالب جديد با يه اسم جديد .ويزيتور های جديد و قولی که هيچ وقت با هيچ کدامشان ديدار حضوری نداشته باشم. نه فکر نکنيد که از اينکه چند تا دوست خوب از طريق وبلاگ پيدا کردم ناراحتم. بحث يه چيز ديگه است. بحث خودسانسوريه.گفتگو از مرگ انسانيت است.
ReplyDeleteحريم امن مگه تا حالا آفريده شده؟ چاکرتيم داش امير.
ReplyDeleteتو هر جا زايد باشی واسه ما يعنی از سر ما زيادی.خودم گوشِت ميشم و صفحه ات که روش بنويسی...(يه کم اروتيک شد ببخشيد)
ReplyDeleteتو اين سکوت يه دنيا حرف نگفته مونده...
ReplyDeleteبه قول خودت دلت خوش!
ReplyDeleteای ولللل تو می نويسی و پاک می کنی من می نويسم و پاره می کنم!!! احتمالا همين روزاست که اعصابم رو هم پاره پاره کنم!!!
ReplyDeleteپی نوشتت باحال بود، دیگه ناراحتیهای خصوصیت رو هم کمیک مینویسی. فکر کنم فقط یه چیز رو ممنوع نکردی بهت بگن اما برای اینکه در شان خودم نمیبینم بی خیالش میشم:)))
ReplyDeleteراستی سر تو هم سلامت.
ReplyDelete