ميدونی سانچو...زندگی مثه قهوه تلخ ميمونه...ادما با اين که ميدونن قهوه،تلخه ميخورنش و حتی برای خوردنش اشتياقم دارن!
پی نوشت: بچه ها دارند با کله پاچه افطار ميکنند.در واقع دارند با کله پاچه خودشان را خفه ميکنند.اقای رييس چنان با ذوق و شوق امد به من گفت «افطاری بمونيا براتون کله پاچه گرفتم »که رويم نشد در مورد نفرت تاريخيم از اين غذا برايش منبر بروم.توکل به روح خواجه نظام الملک کردمو دو قاشق کله پاچه خوردمو زدم به چاک.حالا پشت ميزم نشسته ام...شرکت خلوت است و صدای اسپيکر تقريبا تا به انتها باز است سارا کانر دارد ميخواند...just one last dance ...چشمانم را بسته ام و تو همه جهانم شده ای...چشمانم را که ميبندم، تصوير تو جانم را پر ميکند چنان که ديگر چشم گشودن را دوست ندارم...
سانچو:ارباب! ته درد بلاره.
درس مثه عاشقی..عمر عاشقی به اندازه سرکشيدن يه قهوه است و بس! باس تند و تيز تا سرد نشده سربکشی تا از دهن نيوفته!
ReplyDeleteسلام اميرخان جان.......آخی عجب افطاری دهشتناکی.....واقعا دلم سوخت.....من حاضرم متصل ۲روز پشت سر هم روزه بگيرم...ولی افطار کله پاچه نخورم!!!!راستی آقای ارباب سانچو ،دولسينا خوبه؟!.......خوش باشی حتی با یه فنجون غم!
ReplyDeleteسلام ... ممنون بابت نوشته عزيزت . مرسی که من رو دوست خودت می دونی . هر چی انرژی مثبت دارم نثار قهوه ی گوارات ...
ReplyDeleteاوووووووووووووه......کلــــــــــــــــه پـــــــــــــــاچه!!!!!!!!!!!!!...وای خدای من!!...نــــــــــه....اينکارو نکين!........فک کن!....اون اول قهوه نوشتی بعد آدم مياد اين پائين تر کله پاچه ميخونه...قاطی پاتی شد!........همون قهوه رو لطف کنيد لطفا.........
ReplyDeleteبه قول خودت...تلخ! مثل عسل.
ReplyDeleteايی بی سليقه! ببخشيدا... کله پاچه .. اوممممممم .اما برای من بيچاره هم به دليل رژيم همسرخان،کله پاچه بی کله پاچه
ReplyDeleteهيچوقت تمايلی به اجزای از هم پاشيده ی گاو و گوسفند به صورت گسسته نداشتم ولی آشپز کله پاچه ی ذهنم رو گاهی به خاطر مغز پخت کردن افکار صورتيم تحسين می کنم ريما جان!
ReplyDeleteولی من از قهوه خوشم نمياد ...
ReplyDeleteقهوه تلخ مثال زيبايی بود . کله پاچه ...... پووووووووف اگه من بودم که روم به ديفال بالا می آوردم !... سلام ما را نيز به سانچو برسانيد .
ReplyDeleteقهوه ات رو شيرين کن عزيز ... ارباب
ReplyDeleteموافقم...چشم گشودن اصلن کار خوبی نیست ارباب! میدانید چند روز است داریم پیاده راه می رویم؟
ReplyDeleteسلام . قربونت برم رومانتيک
ReplyDeleteسلام آقا امیر عاشق. این سانچو بچه کجای مازندران؟ اگه شمال میره بگو سلام منو به دریا برسونه که چند سالی ندیدیم همو.شاد باشی و عشقت دوطرفه امیر جان.
ReplyDeleteخوبه..ولی نه برای افطار....
ReplyDeletehttp://no-words.com/2005/10/leonard-cohen-dance-me-to-end-of-love.html
ReplyDeleteدر همون راستا اين آهنگ خداست. عکسشم مال آخرين فيلم مخملبافه....
جانهای جمله مستان،دلهای دل پرستان/ناگه قفس شکستند،چون مرغ بر پريدند...
ReplyDeleteسلام ريما.در جواب کامنتت بايد بگم که هيچوقت به اين بهم ريختگی نبوده!!! البته اولين کسی هستی که بهش گفتم
ReplyDeleteکله پاچه هم مثل قهوه هست ٬ بعضيا واسه خوردنش اشتياق دارن ....
ReplyDeleteمنم کله پاچه ...... فقط بنا گوشش رو ميشه خورد بابا .
ReplyDeleteسلامبرامير. آی نوش جان قربان اون رئيس برم من! کجاس اون تا يه کله پاچه ما رو دعوت کنه! خيلی حوس کله کردم البته يه لقمه چرب و چيليب از بناگوش و چشم و يه تيکه مغز!!! وای دلم ضعف رفت. زير سايه خدا نشديم کارمند يه شرکت با چند تا سيستم و .... . راستی به باربد سر نزدی.
ReplyDeleteخوردنی هر چی باشه خوبه
ReplyDeleteسلام .. بابت تبريکت ممنون .. فقط ميخوام بگم که زياد فکر نکن و ..... هيچی .. خودت بهتر ميدونی
ReplyDeleteقهوه رو هستم . ولی کله پاچه رو ... بگذریم. داش امیر ببین با چشمان باز هم میتونه همه جهانت باشه ؟ ... البته این امتحان برای داش امیره ....نه برای اون ! ... حالا بیسکویتش کوش ؟
ReplyDeleteوای نه!من حالم بهم ميخوره حتا از اسمش...من نميدونم چرا اينقدر دوسش دارن اونم وقتی حتا بوش قابل تحمل نيست.
ReplyDeleteاقا امیر گل سلام.راستش میخواستم ازت تشکر کنم.بابت تین چند وقت که بهت زحمت دادم از هم فکری هات خیلی استفاده کردم.دیگه عمر وبلاگ نویسی ما تموم شد.یه نامه خداحافظی نوشتم.خداحافظ...
ReplyDeleteاسم این وبلاگ مرا برد به سال گذشته.وقتی که با آتیلای عزیز نمایش تلخ مثل عسل را کار می کردیم.
ReplyDeleteسلام!
ReplyDeleteسلام. ميشه آدم کله پاچه دوست نداشته باشه؟!!!!!!!!!!!!!!!!! و در واقع خودشو باهاش خفه نکنه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! ميشه آدم کسی رو دوست داشته باشه و همه رويا و خواب و بيداريش اون نباشه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و ميشه خواب و رويای کسی که تا پای جون دوسش داری رو ببينی و دلت بخواد چشماتو باز کنی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هرگز
ReplyDeleteسلام اميرم! میدونی؟ در واقع اين تلخيه که به قهوه معنا میده و منحصر به فردش میکنه. شايد به همين دليله که من قهوه رو دوست دارم و تلخ هم دوست دارم. زندگی هم يه جورايی واسم همين مزه رو ميده: تلخ اما دلپذير و دوست داشتنی٬ تلخ اما لذتبخش٬ تلخ اما زيبا. و همين تلخيه که به زندگی معنا میده. اگه قهوه تلخ نباشه ديگه قهوه نيست و البته خوش مزه... يا حق!
ReplyDeleteراستی... سانچو هم انگار کم کم داره زبون مازنی رو روون ميشه... بچه بیاستعداد هم نيستا...
ReplyDeleteچون تلخ است زيباست هر /انچه در شيرينی به سر ميبرد به کام نيست ...................
ReplyDeleteته بلا سانچوی سر....
ReplyDeleteيه سلام ديگه و اين بار درباره ی قهوه // من شوقی برای خوردنش ندارم و اصلا نميتونم بخورمش .. شايد بزرگتر که شدم !!! و اما مطلبی دیگر : http://navaney.blogfa.com/post-260.aspx نظرتان چيست ؟ دوستان در اين مورد نظرات خود را بيان کنيد
ReplyDeleteسلام بر امير عزيز/ آخ نگو امير جان چون وقتی توی اين حالت تو هستم و چشمايم را می بندم کاملا می روم توی اون ته ته های جهانی با اون. غرق می شم و نمی خوام کسی نجاتم بده. پسر بيا ديگه منتظر دعوتی؟به روز شدم
ReplyDeleteزندگی مثل قهوه می مونه : تلخ و گيج کننده با رویاهای وسوسه انگيز!
ReplyDelete