به شدت سرما خوردم،حال رخوتناک کسالت باری دارم...حالا اين سرمو بخوره،يه هم پارتيشنی تو شرکت پيدا کردم که تر گرفته به فضای خصوصيم...راه به راه چايی ميخوره،روزی شيرين دو پاکت سيگار ميکشه و مدام چشمش به صفحه مانيتور منه و گوشش به ۴ کلمه حرفی که پشت تلفن ميزنم...از همه بدتر اينکه يه جورايی سمت استادی برای من داره...وقتی ۴ سال پيش من اومدم تو اين کار يه دوره اموزشی داشتيم که مدرسش ايشون بود...پس من حتی نميتونم باهاش تندی کنم...داشتم با اين حال نزارم در پوستين خلق رو خير سرم آپ ميکردم... انقدر سوال جواب کرد که يادم رفت چی ميخواستم بنويسم...واقعا دارم عصبی ميشم خيلی به اين فضای دنجم عادت کرده بودم...کاملا ريخته بهم!
پی نوشت:در پوستين خلق به روز شد!
هميشه از آدمای مزاحم بدم ميومده....از کسايی که خلوتم رو به هم ميزنن...ميدونم چه حسی داری!
ReplyDeleteمن از آبريزش بينی خوشم مياد...نميدونم چرا!!(ديوونم شايد!)
ReplyDeleteبده. مواظب خودت باش. فضولی هم بده. ميفهمم.
ReplyDeleteآخی.....ببين می خوای قلندر رو بفرستم حالشو بگيره!
ReplyDeleteوای امیر دلم واست سوخت. از دست دادن خلوت همیشگی سخته برو با رییست حدف بزن بلکه دلش به رحم بیاد به دادت برسه.
ReplyDeleteآقا قضيه ی آزاديخواهی چيه ؟ در کار سياست تشريف داريد ؟
ReplyDeleteپنهان نمی کنم که پيش از اين سطرها / دوستت دارم را / می خواسته ام بنويسم / حالا کمی صبر کن / بهار که امد / فکری برای آسمان تو / و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد ...
ReplyDelete(: سطرهای پنهانی / حافظ موسوی / موسسه انتشاراتی آهنگ ديگر ... نوش !
ReplyDeleteتا حالا ديدی کسی بگه به به چه آدم مزاحمی؟ من که هيچ حوصله مزاحم ندارم و برای تو هم خيلی متاسفم که خلوتت توسط کسی به هم ريخته شده.اميدوارم زودتر خوب بشی
ReplyDeleteبابا تو اين دنيا فين دماغتو هم راحت نميتونی تو دسمال خالی کنی چه برسه که يه گوشه دنجو واسه خودت نگه داری! از اين خبرا عمرا اون دنيا هم نباشه .. اگه بخوام ساده و راس و حسينی بگم بهتره بشاشی به هرچب که ته اسمش به ارامش ختم ميشه ...
ReplyDeleteراس ميگی وقتی يکی اين رقمی تو محيط خصوصی آدم فوضولی کنه اعصاب ميزنه
ReplyDeleteراستی به اون بگو سيگار نکش،پسته بخور!....(بوی سيگار هم اين وسط مصيتيه هــا!)
ReplyDeleteخدا بهت صبر بده ريما جان...
ReplyDeleteمگه روزه نيست؟!laugh on loud sound
ReplyDeleteچی کار ميشه کرد امير جان ؟ زندگی سخته ديگه !!!
ReplyDeleteآخ گفتی! اينی هم که رو به روی من نشسته از همون قماشه. جالبيش اينه که گاهی از بس فضولی مرگ می شه که بهم می گه: می شه اين ای ميلیو که می خونی منم بخونم؟!
ReplyDeleteمشکل از اون نيست/ عادت نکن برادر من...يادت باشه اين ايراد ما هست که به گذشتنی ها عادت می کنيم و انتظار مانا بودن داريم ازشون...عادت نکن برادرم....
ReplyDeleteبا این اوضاع می سازیم. گوشه های دنجمان را با دیگران تقسیم میکنیم و ناگزیر / باز نفس می کشیم...حتی با دماغ گرفته.
ReplyDeleteخوب چی بايد بگم من؟
ReplyDeleteميدونی بهترين راه برای رهايی از دست اين طرف چيه؟اگه گفتی؟
ReplyDeleteبا وبلاگ و ديار وبلاگستان اشناش کنی و تشويقش کنی يک وبلاگ باز کنه بعد ديگه کار تموم هست . طرف اينقدر خودش سرش گرم وبلاگ خوانی و وبلاگ نويسی ميشه که ديگه به خلت تو کاری نداری.
ReplyDeleteمايعات گرم مخصوصا ليمو ترش تو اب گرم را هم فراموش نکن. بخور هم حالت بهتر ميکنه .
ReplyDeleteاميدوارم تا اخر هفته مشکلاتت حل نمی شه حداقل کم بشه .
ReplyDeleteاگه انقدر نزديکته حتما تا حالا وبلاگت رو پيدا کرده خونده و خودشو جمع و جور کرده...!!!
ReplyDeleteببين عمو! من همين الان جنگ آخر الزمان رو تموم کردم...خوب گوشات رو باز کن ببينم چی ميگم مردک ژاگونسو...نميتونم بگم از کتاب خوشم نيومده ولی اگه نميخوندمش هم اتفاق خاصی نميوفتاد! چون حداقل ۲۰۰ صفحه زيادی داشتُ حالا ميخام برم زوربای يونانی رو بخرم ُ اولا که کتاب مورد نظر با ترجمه محمد قاضی پيدا نميشه و من فعلا دهنم صاف شده دوما اگه از کتابت خوشم نياد بلايی که سر ابوت ژوائو آمد سرت مياد ..چه سر تو چه سر اون سانچو حالا من گفته باشممم!
ReplyDeleteسلام... من که خودم گفتم باور نمیکنم... ضمنآ برای کاری که از ارادت خارجه جوش نزن و حرص نخور... يا حق!
ReplyDeleteگل بود به سبزه نيز آراسته شد!
ReplyDeleteman az abrizeshe bini badam miad,vali asheghe fozoliam,,,,kheili vaghte delam vasash tang shode,,,,,,akhhhhhhh eeeeeeeeeeeeeeeeeee
ReplyDeleteعادت ميكني بهش. اونم اينجوري نميمونه. يواش يواش اصلاح ميشه. شما اراده ات رو براي آپديت كردن از دست نده، همه چي درست ميشه.
ReplyDelete