هی مرد گنده!اگه وسط شرکت گريه کنی پوستتو ميکنم...هی امير بخاطر خدا...
پی نوشت۱: کاش الان خونه بودم ...اما خونه کجاست...اين قفسک خاکستری؟ يا خونه پدری که اين دفعه های اخر واقعا احساس ميکردی ديگه ارامشی نداره و چقدر غصه خوردی از کشف اين مساله...کاش فقط جايی بودم که بشه توش با خيال راحت گريه کرد...يهو انرژيم ته کشيد...
پی نوشت ۲:حاضرم هر چی که دارم رو بدم يه چيزی هم از همسايه هام قرض کنم بذارم روش اين فيلم سکس و فلسفه مخملباف رو زود تر ببينم.عجب ديالوگايی داره...
پی نوشت ۳: فکر نکنم ايراد از باب ديلان باشه ولی از وقتی شروع کرده به خوندن انگار زير چشای من پياز گرفتن...مازوخيسمه ديگه...
سلام امير..اگه جلوی گريه کردنت رو بگيری يه زمانی می رسه که نمی تونی گريه کنی!اين سخت تره پس..گريه کن!لطفا....
ReplyDeleteاره ديگه .. گريه سهم دل تنگه .. واقعا که سهم دل تنگه ...
ReplyDelete"اگر جلوی گريه کردنت رو بگيری يه زمانی می رسه که نمی تونی گريه کنی ..."
ReplyDelete«شب ها هوا گرم بود و از گرما خوابم نميبرد....حياط و بهار خواب نداشتم...اتاقم در وسط شهر بود .بساط تهويه به تهران نرسيده بود.خيس عرق ميشذم.پيوسته به ياد ايل و تبارم بودم.....روزی نبود که به فکر ايل و تبارم نباشم.روزی نبود که به فکر ييلاق نباشم... و شبی نبود که آب و هوای بهشتی را در خواب نبينم.در ايل چادر داشتم؛در شهر خانه نداشتم؛در ايل لسب سواری داشتم؛در شهر ماشين نداشتم.در ايل حرمت و آسايش و کس و کار داشتم؛در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه گسار نداشتم......شاهين تيزبال افقها بودم.زنبوری شدم و به کنجی پناه بردم!»
ReplyDeleteصاب وبلاگ هم ميگذرونه!
ReplyDeleteميدونی متن زير واسه کی بود؟....محمد بهمن بيگی.....از کتاب «بخارای من ، ايل من»....آخرش بر ميگرده شهرش................گريه کن گريه قشنگه!گريه سهم دل تنگه!
ReplyDeleteچه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون/
ReplyDeleteدلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
الهام راست می گه ! ولی وسط شرکت جلو شونصد تا آدم هم نمی شه ! مرديم از بی امکاناتی حتی امکان گريه کردن هم نيست !!!
ReplyDeleteمن چند تا عکس از اين فيلمه ديدم ... به نظر جالب ميومد
ReplyDeleteپسرك ديابتي
ReplyDeleteجوالدوز به دست
در پي تحقق ضرب المثل بود
منم موافقم با ناشناس.... ديگه يهو نميتونی گريه کنی ... چشماتو بنداز پایین بذار اشکا بیان پایین. صورتتو از بقیه پنهان کن.اما جلوشونو نگیر.بذار بریزن. از من ميشنوی هيچوقت نه جلوی گريه تو بگير و نه خنده تو. بذار برات بد بشه. اما عوضش دلت هميشه صاف و صيقلی ميمونه ... امان از وقتی که گريه نياد ... ازون فيلمم چندتا عکس ديدم
ReplyDeleteچته بچه جون؟! شنيدی مورچه وقتی يه قطره آب روش می ريزه فکر می کنه دنيا رو آب برده؟ مطمئنا فردا حالت از امروز بهتره فقط کاشکی می شد اينو حالی دل کرد.
ReplyDeleteکه ... عاشقم گر بسوزم رواست.../...را گريه و سوز باری چراست///
ReplyDeleteآخه چی بگم هان ؟ يکی بياد بگه من چی بنويسم؟ نبود؟
ReplyDeleteاول اینکه به نظر من هیچ جا امن تر از خونه پدری آدم نیست هرچند قفس باشه.دوم اینکه مگه مخملباف همچین فیلمی ساخته؟؟سوم اینکه مازوخیسم بد نیست آخه کنفسیوس میگه:مرد کوچیک به دیگران سخت میگیره.مرد بزرگ به خودش.چهارم اینکه کامنت من از متنت بیشتر شد به این میگن کم گویی و گزیده گویی!!!!
ReplyDeleteمنم خيلی وقته دنبال جايی ام که بشه با خيال راحت توش گريه کرد ..
ReplyDeleteسلام ريما جان !!! خوفی خاله؟ چرا يه سر نمی ری اتوپيا اونجا خيلی راحت می شه گريه کرد و بی وزنيه ثانيه های تو خالی رو حس کرد!
ReplyDeleteايييييييييييييييييييييييييييييش !!! ((:
ReplyDeleteانصافا وقتی فکر می کنم به اون مرد گنده ! که ممکنه تو شرکت گريه کنه ... بگذريم ! ((:
ReplyDeleteولی بازم خودمونيم اون بيتيه که فروغ خانوم برات نوشته اشک من رو هم دراورد ... هی ! جوونی !
ReplyDeleteمن يه شيوه دارم برای گريه کردن تو هر جا .... اصلا به روی خودت نيار که اينا اشکن که دارن ميان پايين ... کنار لب هات نياد پايين ... فقط اشک ... ( ممکنه تو رو ارضا نکنه ... شايد بايد زار بزنی ... اما من هميشه اينجور گريه کردن رو دوست داشتم ... گريه بيشتر از ژستشه که معلوم ميشه. نه از رو اشک. سر کلاس موقع جزوه نوشتن، تو اتوبوس، روز وقتی داری پياده ميری، .. جواب داده!)
ReplyDeleteسلام ، بگم چيکار کن ؟...دفعه ی ديگه ، واسه يه چنين پستی ، حتمآ قسمت نظرات رو غير فعال کن :) ..نوشته هات همچنان زيبا و قوی هستن ..به اميد روزای بهتر
ReplyDelete