Sunday, December 25, 2005

ما نسل تبعيضيم آقایی کيميايی

من فقط ميبينم که اين جوانان تلخند،ترشند،سنگينند،سختند،عذاب کشيده هستند.من اين را به تصوير ميکشم...اينها به قول نيما هيچ جايی را ندارند که قبای ژنده خود را به آن آويزان کنند.مسعود کيميايی


کيميايی جملات بالا رو درگفتگو با فريدون جيرانی در روزنامه شرق گفته،وقتی جيرانی ازش ميخواد تاثيرات شکست جنبش دانشجويی بر جوانان فعال در اون رو و نحوه نمايش اين اتفاق رو در فيلم حکم بيان کنه.من با قاطعيت ميگم ميشه اين ويژگی های بالا رو نه فقط برای بدنه جنبش دانشجويی بلکه به جرات برای همه جوانان نسل من شمرد.ما محصول دوران آزمون و خطای کسانی هستيم که قرار بود سياستمدار و وزير و وکيلمان باشند.ما نسل کمبود،تشييع جنازه،آژير قرمز،اعدام های دسته جمعی،شعار های وقيحانه کذب و دروغ های بزرگ گوبلزی هستيم.ميخواهيد چه از آب در بياييم آقای کيميايی؟


ما کودکيمان در ناامنی،نوجوانيمان در تنگناوجوانيمان در حسرت گذشت.در حافظه من تصوير سه جوان کتک خورده سمپات مجاهدين که در انباری خانه پدر بزرگ پنهان شده بودند و کم سال ترينشان از ترس چماقداران امت هميشه در صحنه  ميگريست به دردناک ترين وجهی تلفيق شده بااين آگاهی تلخ که اگر عده و عدّه آن بچه ها بيشتر بود ما در زيرزمين پدر بزرگ صرفا سه بسيجی کتک خورده گريان داشتيم و لاغير.


ما نسل نداشتنيم.نسل ناداری...نسل فقدان! ما نسل گسستيم قربان!نسل پيش از ما را يا در اوين دسته جمعی اعدام کردنديا در جبهه های حق عليه باطل به نيت فتح کربلا روی مين فرستاندند و يا چنان آزردند که جلای وطن کردند.ما مانديم و مشتی منحط مخبث که شدند معلم و مدير و سياست پيشه و حاکم بر سرنوشتمان...فرصتی برای باليدن ما در پناه تجربه يک نسل قبل نبوده...اين شد که ما امروز تلخيم و سخت.ياد گرفته ايم اعتماد نکنيم و باور کرده ايم که آينده به همين سياهی است که برايمان تصوير شده.بر مانگيريد اين ترشی و سنگينی را....

48 comments:

  1. فکر نکنم گرفته باشد. به نظرم می آيد که عنوان کرده. / از اين گذشته آمدی وبلاگ من نخندی بهم ها! دارم با بلاگ رولينگ سر و کله ميزنم!

    ReplyDelete
  2. سلامبرامير. ما نسل فنا هستيم و بس!

    ReplyDelete
  3. ما کودکيمان در ناامنی،نوجواني مان در تنگنا و جواني مان در حسرت گذشت. هی گفتی !!! نسلی که پيشاپيش گاوش زاييده بود ! هر قدر به چپ و راست ر۵فتيم و زديم ؛ گويی دژ شوم نا گسستنی است ! فقط اميد است که ما را بر پای نگه داشته است !!!

    ReplyDelete
  4. شدیداْ موافقم

    ReplyDelete
  5. چه کنيم امير...تاييد يا تاکذيب؟

    ReplyDelete
  6. هی امير .....!!!!

    ReplyDelete
  7. امير خان ! صفای قلمت ، صفای نفست ما را بس !....ياد دلتنگی های رضا براهنی افتادم ،...... آره تاواریش خوب گفتی ! اينکه ما تلخيم و محدود ومحصور ، اينکه نا اميديم و فقط سياهی می بينيم ، اينکه دفتر خاطراتمون بوی قفس ميده ، اينکه به خفقان عادت کردیم و هوای آزاد بهمون نمیسازه ، اینکه دلتنگیم و رخوت در وجودمون لونه کرده ، همه از تنگ نظری و بدگمانی اوناست ! ..... (جماعتی که نظر را حرام ميدانند/نظرحرام بکردند وخون خلق حلال) اما خطاب به همه شون میگیم:( گمان مبر که به پايان رسيد کار مغان/هزار باده ناخورده در رگ تاک است)

    ReplyDelete
  8. چی گيجم کرد ؟ مرور ناخواسته خاطرات ، .... تلخ وشيرين ! چه زود ميگذره ! خم به ابرو نمياره ، همه رو ميبينه ، اما انگار نه انگار!... آهای خدا کدوم گوری رفتی ؟

    ReplyDelete
  9. نمی دونم چی بگم...به قول يکی سکوت سرشار از ناگفته هاست پس بهتره سکوت کنم...دارم با خودم کم کم کنار ميام

    ReplyDelete
  10. ما نسل تبعيضيم...واقعا چی ديديم؟جنگ!بدبختی؟وضعيت بد اقتصادی و اجتماعی؟؟؟باور سياهی و پليدی و دورنمايی سياه و تاريک با کورسويی از اميد!

    ReplyDelete
  11. حرفی برای گفتن نگذاشتی.. داغ دلهامان تازه شد!

    ReplyDelete
  12. کی می تونه جواب اين همه چرا رو بده؟کی؟

    ReplyDelete
  13. راستی ممنون از تبريکت امير جان!

    ReplyDelete
  14. در باره ی کامنتی که گذاشتی کاش آدرس متن جالزاده را که ميگی ميدادی. چون بحث ما درباره ی تيپ و شخصيت های داستان بود که چقدر گاهی يک فحش از دهان شخصيت داستان ميتونه اندازه ی دو صفحه شخصيت پردازی کار کنه. خوبه نظرات متفاوت را درباره ی اين موضوع شنيد

    ReplyDelete
  15. .ما نسل کمبود،تشييع جنازه،آژير قرمز،اعدام های دسته جمعی،شعار های وقيحانه کذب و دروغ های بزرگ گوبلزی هستيم.ميخواهيد چه از آب در بياييم آقای کيميايی؟
    حرف حساب جواب نداره. ولی بايد مبارزه کرد. نبايد کم بياريم و بذاريم آدمهای نسل پيش ما رو سوژه ی فيلمهاشون کنند و دست آخر هيچی دست ما رو نگيره. جز باد. نه؟

    ReplyDelete
  16. نميدونم امير ... يه پست نوشتم که نصفش خطاب به تو است . جدا از شوخيهای معمول هميشگی ... جمله آخرش رو کاملا جدی نوشتم ... شايد متوجه منظورم بشی که تو اين هفت هشت ماه چی ميگفتم .

    ReplyDelete
  17. چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند ...

    ReplyDelete
  18. مرســــــــي .. انگار از دل من گفتی ... اين  "مخبث "يعنی چه ....!؟                

    اين آقا مسعود که مال نسل پيش از ماست چرا او هم تلخه و ترشه و سنگينه و سخته ؟ اون چرا ديگه ؟

    ReplyDelete
  19. هزارو یک روزنهDecember 26, 2005 at 2:09 AM

    در بلاگ نيوز لينک داده شد.با تشکر.

    ReplyDelete
  20. يادته ديوان شمس رو که برام خريدی يه چيزی شبيه اين برام نوشتی اولش. همون که آخرش نتيجه گرفتی ما ها دايناسوريم. آره امير دايناسوريم دايناسورهای زنده که نه می شود در موزه گذاشتشان نه می شود گذاشت در خيابانها آزاد بگردند و مزاحم مردم شوند ...راست گفتی خيلی توپ گفتی. تو حرف نداری تو جدا شکلاتي

    ReplyDelete
  21. سلام امير جان // تلخی نسل در به درمان را چه شيرين !! بيان کردی ...

    ReplyDelete
  22. کاش می شد کاری کرد.کاش می شد فرياد زد.

    ReplyDelete
  23. اين شعر را جائی خوندم .. خيلی خوشم اومد .. واسه توهم کپی پیست ميکنم :

    بنشينيم و بينديشيم
    اين همه با هم بيگانه
    اين همه دوري و بيزاري
    به كجا آيا خواهيم رسيد آخر؟
    و چه خواهد آمد بر سرما، با اين دلهاي
                                                پراكنده

    جنگلي بوديم،
    شاخه در شاخه همه آغوش
    ريشه در ريشه همه پيوند
    وينك انبوه درختاني تنهاييم

                                                          ه.ا.سايه

    ReplyDelete
  24. سلام... انگار بيشتر نسل مرگ بوده‌ايم تا زندگی... گفتنی‌ها کم نيست اما حوصله‌ای هم در ميانه نيست... يا حق!

    ReplyDelete
  25. هر کدوم از ماها مالامال از خاطراتی هستيم که يادآوريش اشک به چشم و لرزه به دل مون مياره... برای برقراری نظام درست يه نسل فدا می شن. ما فدا شدن رو به جون می خريديم اگه نسل بعد از ما مثل ما برای حداقل ها نمی جنگيدن. ولی وای بر نسل بعد از ما! شيشه و اکس ارزون تر از شهريه هنر و ورزش خريد و فروش می شه. شنیدن کشتن هم نوع ديگه مثل سابق تن آدمو نمی لرزونه. تمدن در آرایش های زننده و مدل ماشین بابا و کنکور و سکس های پنهانی و مواد مخدر خلاصه شده. چی به سر نسل ما و نسل بعد از ما آوردن؟! می گن برای حکومت استبدادی بر ملتی اول غيرتش رو بگير و بعد هويتش رو. اين اون بلايي که به سر ما آوردن.

    ReplyDelete
  26. نمی دانم علتش چيست اما همه نسلهای اين مملکت خود را به قول معروف نسل سوخته ميدانند ٬ بهنود نسل خود را چون در انفعال بعد از کودتا و ديکتاتوری رضا شاه بزرگ شد که منبعی برای دانستن نبود ٬ پدران و مادران ما نسل خود را که در انقلاب و جنگ زيست و جوانی کرد و ما نيز نسل خود را ٬ و اتفاقا هر سه دسته هم نسل قبل از خود را در محروميتهائی که کشيده اند مقصر می بينند ٬ عجيب نيست؟

    ReplyDelete
  27. امير عزيز من با نوشته هاي تو وبلاگ خوان شدم ، فكر مي كنم ۱۰ سالي ازت بزرگتر باشم ، با كيميايي كاري ندارم كه ديدن فيلمهاش هميشه حس فحش شنيدن به من ميده و توهين به شعور بيننده تنها تعريفي كه از ش دارم اما .... تا امروز فكر ميكردم ما نسل سوخته ايم وقتي ديدم نسل بعد از ما هم خودشونو سوخته مي بينن مطمئن شدم كه نسل بعد از شما هم صد در صد خودشونو سوخته خواهند ديد و اينجوريه كه ديگه اميدي به اين مملكت نيست و دردم گرفت ياد ققنوس افتادم كه از آغاز تاريخ در حال سوختن و بلند شدنه بدون اينكه ترش باشه يا سنگين فقط آزاد ه و  بلند پرواز و دور از دست و ناميرا...بادا كه چنين باشيم ، باشيد ، باشند.
    آمين

    ReplyDelete
  28. صورتک خیالیDecember 26, 2005 at 10:05 AM

    نسل ناداری...

    ReplyDelete
  29. ؛؛؛نسل موشهای آزمايشگاهی؛؛؛ از اين بهتر هم نبايد بشن. دلم گرفت با اين نوشته ات

    ReplyDelete
  30. واقعا با اين مطلبت لذت بردم....قشنگ گفتی

    ReplyDelete
  31. آری اين چنين بود ای  برادر!هيم....

    ReplyDelete
  32. خيلی خوب توصيف کردی ولی از همه ی اينها بدتر اينه که اين موش آزمايشگاهی بودن معلو م نيست تا چند نسل بايد ادامه داشته باشه فکر می کنی نسل بعدی تو شرايط بهتر از ما زندگی خواهند کرد؟

    ReplyDelete
  33. جای شاملو اين وسط خالی بود...تابوت داره معتا ميشه.مرده هايی که روز که سر ميرسه از تابوتاشون ميان بيرون و شب دوباره....
    يه جا ليلا ميگه ما عاشق نيستيم ...ما معتاده هميم....سخته و تلخ ولی سياه نمايی نيست!

    ReplyDelete
  34. خوب.بايد چی بگويم سلام سخن گوی نسل سوخته.ما هر خفتی را تحمل کرده ایم مگر نه ؟فقط انقلاب نکرده ايم .يکی گفته وای به حال ملتی که نياز به قهرمان داشته باشند.ما کودکان مادر های عصبی و پدر های بی پول وحشت زده.کودکان صف های کوپن و دفترچه ی بسيج.کميته و شلاق.ما کاری با کسی نداشتيم ولی خوب ان ها به همه کار ما سرک می کشيدند .حتی به خلوت بازی مان با عروسک های غربی٫اين باربی های بزک کرده که عين فساد بودند.ما انکار رنگ ها و ساز ها بزرگ شده ايم با انکار خنده با تقبيح عشق.با جا های خالی بی جواب و صدای پای مرگ ما  را از کودکی به بزرگ سالی کشاند.با با وحشت قد کشيدم و فهميدم پول تنها چيز مقدسی است که می تواند هر دردی را شفا بدهد.حق ما از اين کشور سوال های بی جوابی است که داريم و از هر که می پرسيم رويش را بر می گرداند. ساواک در کار نبود ولی حراست ٫بسيجی ايست بازرسی٫ کميته ی انضباطی ٫منکرات ٫معلم پروشی ٫ناظمه های ديگر آزار ٫دادستان کل تهران ٫باز پرس های زندان های بی نام و نشان همه حق داشتند از ما هر چه دلشان خواست بپرسند.ما نسل نوستالژی نسل خفقان نسل درماندگی ما نسل طغيان هستيم و دنبال قهرمانان تو خالی ترسو نمی گرديم .

    ReplyDelete
  35. مرسی رفيق ... نفست گرم ... هر چند که کيميايی شان نزول اين نوشته است اما بی خيال

    ReplyDelete
  36. سلام . هههيييی  ييييهههه . حال کردم . قشنگ نوشته بودی . بزنم به تخته . ايولا

    ReplyDelete
  37. باور کرديم ..... و عادت کرديم !

    ReplyDelete
  38. درد ، آشکار است و دردناک و سخت و تاریک...........درمان؟؟!!.....

    ReplyDelete
  39. سلام امير برار ؛ خوبم .

    ReplyDelete
  40. چقدر خوب خودمون توصیف کرده بودی.

    ReplyDelete
  41. يه سئوال! پيمان کاميار می شناسی؟

    ReplyDelete
  42. بااين آگاهی تلخ که اگر عده و عدّه آن بچه ها بيشتر بود ما در زيرزمين پدر بزرگ صرفا سه بسيجی کتک خورده گريان داشتيم و لاغير.

    ReplyDelete
  43. اميرم . اين جمله رو هی می خونم و هی می خونم و هی می خونم . بعد دلم می خواد گريه کنم اما يادم مياد گريه ها رو قبل ما خيلی ها کردند و نطفه ای نداده ... چقدر راسته امير . چقدر تلخه ... چقدر تلخيم ...

    ReplyDelete
  44. از کيميايی متنفرم . مطمئنم آرزو می کنه هنوز زمان شاه بود و اون فيلمای کلاه مخملی می ساخت . اون از نسل ما هيچی نمی دونه . چون نون به نرخ روز خوره . ما تباه شدیم چون نون به نرخ روز خور نبودیم ؛ سعی کردیم خودمون باشیم .

    ReplyDelete
  45. اونقدر راست می گی که نمی دونم چی می شه گفت.....

    ReplyDelete
  46. کسی از همین قماشDecember 31, 2005 at 8:27 AM

    کیمیائی بد نیست، افتضاحه، بعد از سال ها که فیلمی ازاش ندیده بودم، با حالت تهوع حکمش رو تحمل کردم. اما نوشته تو: البته که خوب، اما حود و ثغور( نسل) کجاست؟ در طول تاریخی که تو ( توی نوعی) می شناسی، یک نسل ( راضی) سراغ داری؟
    تحفه ای نیستم که اگر بگم خوب می نوسیس، خوشحال بشی، اما نوشته هات زیادی احساسی ان و اینو از یام های سر دستی که برات می ذلرن ، می تونی بفهمی. کمتر بنویس، اما چیزی که جدل و بحث درست وحسابی راه بندازه. سرگرم نکنه.
    حیف نوشته هاته.موفق باشی.

    ReplyDelete