Thursday, May 22, 2008

سفرنامه یک ولگرد فرهنگی

دیروز عصر رفتم انقلاب برای خریدن مجموعه داستانی که نیلا منتشر کرده از سلینجر و توی نمایشگاه گیرم نیامد.رفتم و گشتم و نداشتند و شدم دست از پا دراز تر...برای جلوگیری از تکثیر ناجوانمردانه حس ناکامی با خودم فکر کردم بروم آدرسی که یکی از دوستان داده بود برای خرید کتاب دست دوم در میدان انقلاب.هدف پیدا کردن چند کتاب نایاب از یونگ بود که انتشارات لامذهب آستان قدس رضوی احتکارش کرده و تجدید چاپ نمیکند که نمیکند.پرسان پرسان آدرس را پیدا کردم:پاساژ ایران کنار سینما مرکزی.از پله های قدیمیش که بالا رفتم با دنیای غریب کتاب های دست دوم آشنا شدم.قبلن چند بار تجربه خرید کتاب از دست دوم فروشی های ابتدای خیابان کارگر را داشتم ولی اینجا رسمن دنیای دیگری بود.دنیایی که در آن کتابفروش ها اهمیتی هم ارز کتاب ها پیدا میکردند.اتاقک هایی نمور،خاک گرفته و پر از کتاب.کلید ورود به هر کدام ازین حجره ها دست کتابفروشی بود که سلطان مغازه کوچکش محسوب میشد.هیچ قیمت رسمی وجود نداشت،همه چیز تحت اراده ملوکانه فروشنده بود:اینکه کتابی را به چه قیمتی بخرید صرفن حاصل این بود که چطور بتوانید فروشنده را قانع کنید چندان مشتاق خریدن کتاب نیستید و به طرز خفنی چانه بزنید.تجربه محشری بود وقتی در آن راه رو های تنگ و ترش میان قفسه ها همراه چند نفر کتاب باز دیگر میگشتم تا ببینم چه گیرم میاید.فاوست گوته را خریدم با ترجمه به آذین و کتاب وودی آلن به روایت وودی آلن که توی نمایشگاه زورم آمده بود ۴۵٠٠ تومان پول بدهم بابتش و اینجا هزار تومان ارزان تر خریدم به اضافه چند جلد کتاب روانشناسی.آنجا هم کتاب های یونگ گیرم نیامد اما تجربه عصر چهارشنبه ام انقدر لذت بخش بود که ناکامی حس نکنم.اگر عشق کتابید،اگر دنبال کتاب قدیمی میگردید،اگر از خاک و خلی شدن بدیتان نمی اید و ضمنن دل و جرات حضور در چنین مکان هایی را دارید تضمین میدهم بهتان که تجربه بی نظیری در بازار کتاب ایران خواهید داشت


پی نوشت:گردون ۶۵ روی گیشه است...همچنان به یاری سبزتان محتاجیم

13 comments:

  1. تجربه باحالی می شود جدا...

    ReplyDelete
  2. چقد این پست حسد برانگیز بود

    ReplyDelete
  3. این هفته باورم نمی شود که باز به پنجشنبه رسیده!‌نمی دانی چقدر تعجب کردم دیدم نوشتی گردون 65!!! گفتم مگر گردون ها شده هفته ای چند بار...چرا شتاب روز ها دم به دم زیاد تر می شود ؟‌

    ReplyDelete
  4. سلام
    من کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند روتوصیه می کنم نوشته بیژن نجدی نشر مرکز واقعا کتاب خوبیه و فیلم روز خشم از کارل تئودور درایر رو البته به کسانی که از ریتم کند و سکانسهای طولانی بدشون نمی یاد!

    ReplyDelete
  5. تو به بلاگ نویسی معتاد شدی و من به خوندن تلخ مثل عسل.اییییییییییییییییییول ایر خان

    ReplyDelete
  6. منظور از ایر همان امیر است

    ReplyDelete
  7. عاطفه(احلام)May 22, 2008 at 3:54 PM

    بار دیگر خواستی بری سراغ کتاب به من بگو آشنای خوب و صالح و مظلوم سراغ دارم!
    ارادت داریم ضمنا. کتایون هم راست میگه خیلی زود گذشت!

    ReplyDelete
  8. منوچهر سابق !May 22, 2008 at 4:19 PM

    یادش خیر اونموقعی که پاساژ  صفوی هنوز به راه بود پاتوق همیشگی بود ....

    ReplyDelete
  9. بابت پیامتان نمیدانم چه بگویم از بس که ته دلم غوغاست. شاید حتا خودتان هم ندانید چه شادی عجیبی در دلم به پا کردید. شاید برای هر کس دیگری آن حرف فقط یک حرف باشد اما برای من یک حس شاد و زیبای عمیق بود.
    محکم پلکهایم را روی هم فشار میدهم تا اشکی نچکد و آب گلومی را قورت میدهم که بغضش را هم فرو بدهم. همه اش از خوشحالیست. و بابتش ممنونم

    ReplyDelete
  10. راستی خیلی دلم میخواد منم به اون بازرا برم. کاش یه روزی بشه

    ReplyDelete
  11. اون مجموعه داستان که دنبالش هستی اسمش تغمه غمگین می باشد که خب البته من دارمش ولی بهت توصیه می‌کنم اول مجموعه داستان خاطرات شخصی یک سرباز رو بخونی از سلینجر ... تقریبا داستان های هر دو تا مجموعه یکی هستش.

    ReplyDelete
  12. کدامین ابلیس / تو را / این چنین / به گفتن ِ نه / وسوسه می کند؟ / یا اگر خود فرشته یی ست / از دام ِ کدام اهرمن ات / بدین گونه / هُشدار می دهد؟ / تردیدی ست این؟ / یا خود / گام صدای باز پسین قدم هاست / که غُربت را به جانب ِ زادگاه ِ آشنایی / فرود می آیی؟ == شاملو

    ReplyDelete
  13. هیجان انگیز بود نه؟

    ReplyDelete