فکر کنم ديگه همه در مورد بينوايان و ژان والژان بدونن.ژان والژان بخاطر دزديدن يک قرص نان به زندان ميافته و...!به بقيش فعلا کار ندارم.مساله همين جاست.ژان والژان گرسنه بوده و پول نداشته و فقط کمی نان دزديده.برای هر عقل سليمی اين قابل درکه ولی آيا الزاما قابل تاييد هم هست؟من خودمو ميذارم جای ژال والژان و ميبينم اگه خودم انقدر گرسنه بودم شايد جای نان خود نانوای محترم رو سرقت ميفرمودم،اما اين ميتونه به معنای تاييد دزدی باشه؟مساله رو اينجوری ببينيم:طرف گرسنه بوده پس کمی نان دزديده ميشه درک کرد که چرا-و همين درک از غلظت مجازات ذهنی ما کم ميکنه-اما نميشه تاييدش کرد،چون دزدی دزديه...
خيلی از اتفاقاتی که روزمره در اطراف ما ميفته دقيقا به همين منواله:اگه خودمون رو بذاريم جای آدمايی که از دستشون بخاطر حرفی يا کاری ناراحتيم ميتونيم درکشون کنيم اما اين درک منطقا نبايد تبديل به تاييد بشه که اگر اينطور شد قطعا مدام مجبوريد ارزش های خودتون رو دگرگون کنيد تا بتونين بهای تاييد رو بپردازيد.مرز اين درک و تاييد و ميزان واکنشی که نشون ميدين چنان مبهمه که يک ذره لغزيدن عاقبتش واويلاست.
درگير يه اتفاق اينطوريم.اتفاقی که ميتونم درکش کنم و نميتونم تاييدش کنم.چاره ای هم برای قبول رخ دادنش ندارم.هميشه ازينکه تو موقعيت آچمز قرار بگيرم و مجبور شم تن بدم به شرايط، احساس ناخوشايندی داشتم اما انگار چاره ای نيست.هنوز نميدونم چی ميشه ته اين ماجرا ولی دلنگرانم.
بعضی وقتها تصميمی که ميگيريم ممکنه درست نباشه ممکنه بندازتمون توی دست انداز ... مهم اینه که انسانی باشه تا حداقل وجدان درد دچارمون نکنه
ReplyDeleteآ...چ...م...ز...خیلی تلخه!
ReplyDeleteآی گفتي ... دلنگران دلنگرانيتم ...
ReplyDeleteآره با لفظ آچمز موافقم...حالا شان تتحریر اين مساله چی بوده؟
ReplyDeleteفکر کنم همه ما تو موقعیت "ژان والژان" فراون قرار گرفته ایم، تقریبا همه هم همون کاری رو انجام داده ایم که اون کرد ..... اما من هميشه از "بازرس ژاول" خوشم ميومده! اون تنها کسی بود که بخاطر کار و انجام وظيفه حاضر شد از همه چيزش بگذره، آخرش هم که در شرایط "آچمز!" قرار گرفت تصميم گرفت ديگه نباشه ... ! کمتر کسی رو ميشناسم که در نقش ژاول خودش رو قرار داده باشه.
ReplyDeleteيه چيزی تو مايه های هدف وسيله رو توجيه ميکنه يا نه! توجيه ميکنه؟ وسيله سيخی چنده بابا .. ادم گشنه کمه دين و ايمون سرش نميشه
ReplyDeleteسلامبرامير.
ReplyDeleteايشاا... آچلر! توکل کن به خدا، شايد هم به قول قديمیها هر چه پيش آيد خوش آيد!
اوچيگينگ.
ميدونی .. من فکر ميکنم اگه بخوايم روی اين مسائل حساس بشيم آخرش بايد مثل ژاور خودمونو توی يک رودخونه غرق کنيم ... فکر کنم گذشتن و برنگشتن بترين راه باشه
ReplyDeleteامیر جونم!دلم واسه دنیای خودمون تنگ شده اینجا واسه آدم بودن تره هم خورد نمی کنن.
ReplyDeleteبا چيزايی که بالا گفتی کاملا موافقم ...چون اين شرايط برای من هم پيش اومده...و منم مثل تو درکش کردم اما تاييد نههههههههه ........
ReplyDeleteهيچی دارم فکر ميکنم. نه امير جان من هم از بي بی خبر خاصی ندارم .
ReplyDeleteهر کاری تو بعضی شرايطا ميتونه عاقلانهترين باشه...همين
ReplyDeleteنظراتتون خيلی جالبه منم با شما هم عقيده ام .
ReplyDeleteآقا دل و نگران هر دو شون به تنهايی معنا ميدن پس جدا بنويس ش اين جوری : دل نگران
ReplyDeleteحالا نگران از دل دور شده ...
سخت ميگيری به خود مهربون تر باش با امير
هميشه دلم می خواست اين قصه يه جور ديگه تموم ميشد!
ReplyDeleteتا خط آخر با همه اش موافقم اما خط آخر ... چرا تن بدي ؟! مي شه درك كرد و تائيد نكرد مي شه موند و تن نداد مي شه فقط نگاه كرد انقدر نگاه كرد تا فهميد
ReplyDeleteاز اين پست ياد اين شعر بيژن جلالی افتادم:
ReplyDelete:
فصلی در جهنم رمبو را
می خواندم
پشه ای به سراغ من آمد
و من در حرکتی او را در دست
گرفتم
و نیمه جان از دستم رها شد
دیدم او کار واجب تری
داشته است
زیرا گرسنه بوده
تا کاری که من می کنم
یعنی کتاب خواندن
.......
بحث مرز بین درک و تائید خیلی موضوع جالبه برای فکر کردن.
اما کاش فکر هایمان به نتیجه ای هم می رسید...
ببخشين آدرس اشتباهی شد. اونجا به روز نيست. اينجا به روزه.
ReplyDelete.........................
به اضافه ی اینکه: از موقعيت های آچمز در زندگی گريزی نيست. کاش زود تر بگذره برات
واقعن منم هر چی فکر ميکنم همين معادله ميشه...چه جالب!
ReplyDelete:)
اين نکته رو اونقدر تو زندگی باهاش در گيرم که بعضی وقتها دچار وسواسم میکنه .واقعن بايد بگم جانا سخن از زبان ما میگويی
ReplyDeleteهميشه بايد فرق گذاشت بين قانون و اخلاق. برای قانون٬ دزدی دزدیه. ولی اخلاق٬ فرق میذاره بين دزدی کسی که داره از گشنگی میميره و کسی که در کمال سيری دزدی میکنه.
ReplyDeleteالبته ژان والژان بايد مجازات ميشد اما مستحق اين همه بدبختی نبود.
یا حق!
می دونم اينجور وقتا کمکی از کسی برنمياد . نميدونم اينکه بگم به فکرت هستم هم کمکی می کنه يا نه ... فقط بدون نگران داش امير گنده ام می مونم ... زود از اچمز درآ !
ReplyDeleteو شاعر ميگه: دل نگرانم نگرانم نگرانم هنوز !!!(بقيه اش هم بلد نيستم از خانوم فتانه يا يکی اون جوری بپرسيد) در ضمن اين که ۱۸ تير شد دوباره و دوباره و دوباره...من هم دل نگرانم نگرانم نگرانم داداش
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteمن بار اولمه که وارد وبلاگتون شدم.
وبلاگ خوبی دارید.
خوشحال میشم اگه وقت داشتید بهم سر بزنید.
شاد باشید.
دلو بزن به دريا حاجی! به قول يارو گفتنی ادما همونجوری زندگی ميکنن که فک ميکنن .. پس درست فک کن و درست تصميم بگير .. يا علی
ReplyDeleteسلام. خوبی داداش؟ مثل اينکه اين روزها سرت خيلی شلوغه٬ ها؟
ReplyDeleteنگران
ReplyDelete