به ياد عزت ابراهيم نژاد که هنوز اخرين رعشه های تن بی جانش کابوس شبهای من است
ساکت و حقير و شکست خورده به نظر ميرسيم آقايان نه؟از بيرون که نگاه ميکنم حق با شماست.به خوابگاهمان ريختيد،زديد و برديدو سوزانديد-خون به ديوار ها پاشيده بود،کف سالن مملو بود از کاغذهای پاره -عروجعلی ببرزاده ای را به اتهام سرقت يک ريش تراش به تنها مقصر فاجعه کوی دانشگاه تبديل کرديد و همه چيز تمام شد.ما مانديم ذليل و مضمحل- ۱۹ تير بود جلوی دانشگاه تهران از زور خشم و نفرت گريه ميکرديم،بغضش هنوز تازه است انگار-سرداران فاتح سپاه وگروه های ضربت انصار حزب الله اين روزها يک به يک از پرده بيرون می آيند و وزير و وکيل ميشوند،قراردادهای ميلياردی ميگيرند. اشباح اين بار در نور ميرقصند-دو مسلسل در خيابان بود و صدای مغموم تاجزاده که ميگفت:تا ساعت ۹ اگر دانشگاه را تخليه نکنيد ميريزند توی دانشگاه-فاتحان هجده تير به ما مغلوبان فخر پيروزی ميفروشند زير سايه چکمه ها زندگی ميکنيم وانگار مغلوبينی تمام عياريم.
اما چيزهايی است که شما نميبينيد آقايان!چيزهايي هستند که شما نميدانيد.هزار سال بگذرد نميفهميد که ما در آن دود غليظ اشک آور و صدای کرکننده نارنجک های صوتی تعميد يافتيم و مرد شديم،بزرگ شديم و پوست انداختيم-صدايت هنوز در گوش من است و بغض پنهانش:ديشب ريختن کوی دانشگاه،ميگن شهيد داده،بچه ها هنوز درگيرن،بيا-هيچ وقت نميفهميد که چطور خار در چشم و استخوان درگلو منتظريم تا عدالت را در مورد شما و سگان هارتان اجرا کنيم.ما هستيم:ساکت و سر به زير و پر اميد.ميدانيم آزادی حقيست که بايد گرفته شود.ميدانيم خون عزت و فرياد احمد در تمام طول تاريخ ميمانند و هميشه هميشه خوابتان را آشفته ميکنند-بازو بند مشکی دست چپم يادم ميماند،عزای غرورمردان بودو بر باد رفتن شرف انسان- ياد گرفتيم کوکتل مولوتف درست کنيم،از اشک آور نترسيم و چشم در چشمتان بدوزيم و بگوييم:ما ياران دبستانی تا هميشه هميشه هستيم.
خوش باشيد آقايان،غنايم را تقسيم کنيد و سر کمی بيشتر يا کمتر همديگر را بدريد.ما منتظريم.روزی که دور نيست برای لحظه به لحظه آن همه بغض فروخورده،تاوان خواهيد داد.ما مجبورتان ميکنيم تاوان بدهيد.
پی نوشت:آزاديخواهی به روز شد
عجب ...
ReplyDeleteممنون که يادش کردی
ReplyDeleteدل هممون خونه
تونستی بم سر بزن
اگرم خواستی تبادل لينک کنيم؟
ببخشيد گيجم ديگه
ReplyDeleteقبلييه منم
گاز اشکاور چيز خيلي بديه!
ReplyDeleteیادآوری اینا چیزا خیلی سخته..
ReplyDeleteيعنی به نظرت ميتونيم فقط با اتکا به قوه اين جوانان سرخورده اونها رو مجبور به دادن تاوان کنيم؟
ReplyDeleteخيلي قشنگ نوشته بودي و خيلي تلخ ...
ReplyDeleteيقينا تو هم موافقی که ميتوان برای همیشه ازون روزها با افتخار یاد کرد ، ....... تلخ بود و وهم آلود ، اما چهره واقعی بسياری را آشکار کرد ، .... و يقين حاصل شد که : به سان رود که در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش / اميد هيچ معجزی زمرده نيست زنده باش .......
ReplyDeleteاز يادآوری اين چيزها لرزه بر اندامم می افتد.
ReplyDeleteساكت و سر به زير و پر اميد .... اشك امانم نميده
ReplyDeleteمن نیما هستم
ReplyDeleteوبلاگتون را دیدم
خیلی زیبا و ادبی نوشتید
به من هم سر بزنید
خوشحال میشم
قربان شما
نیما
کشتند و کشتند و کشتند!
ReplyDeleteاميدوارم .
ReplyDelete...
ReplyDeleteچه خوب نوشتی. عالی . عالی. می توانم بار ها بخوانم اش...
من نیکرت هستم
ReplyDeleteوبلاگتون را دیدم
خیلی زیبا و ادبی نوشتید
به من هم سر بزنید
خوشحال میشم
نیکر شما
.... هزار باده ناخورده در رگ تاک است .....بايد به انتظار نشست تا مستی از سر باده خوران بد مست بيافتد. انشا الله
ReplyDeleteبغضش هنوز تازه است انگار...
ReplyDeleteمن چند روز پيش در محل کارم در نياوران شاهد عجيب ترين اتفاق زندگي ام بودم .. اين شايد مثال گرزی سنگين بود که در هوا غلتان غلتان بر سر من کو بيده شد ... فقط ميتونم بگم که به گفته ژان ژاک روسو ... من بر خلاف ميل و عقيده و منطقم با يد بگويم که انسانهايی که شانه هايشان را از زير بار هر گونه مسوليتی در جامعه خالی کرده اند بسيار دستهايی پاکتر از کسانی دارند که در انسانی ترين مبارزات به شهادت رسيده اند ..
ReplyDelete