فعلا فقط ميدانم که ميخواهم بنويسم هنوز مطمئن نيستم که ميخواهم چه بنويسم.اين روز ها زمان کند ميگذرد و حتی بنا به برخی گزارش ها در مواقعی اصلا نميگذرد.دارم خستگی نمايشگاه و نقاهت بيماری را با بطالت مضاعف درمان ميکنم.تنها کار مفيد اين روزها همان فيلم ديدن پی در پی است .مثلا ديشب فريدا را ديدم و عجب فيلمی بود.زندگی يک نقاش زن مکزيکی ...باز يادم انداخت که من عاشق زندگی کاراييبی هستم.شيفته موسيقی شان،شعر ها و رمان هايشان،آن سورئاليسم جادويی که در همه ارکان زندگيشان جاريست،غذا های تندشان و...!به روح زاپاتا قسم،به سبيل پانچو ويلا سوگند من بايد جايی همان حوالی به دنيا می آمدم.آرزو که بر جوانان عيب نيست هست؟
پی نوشت سانچويی:ارباب!هر روز ميای خونه خسته و کوفته ميگی هلاک شدم از بس کار کردم،بعد اينجا ميگی کار مفيد نميکنی.يعنی امورات شرکت انقدر به نظرت شبيه آب بينی بز و جل پاره شتره؟بعدشم عجب فيلمی بود فريدا فقط کاش سلما هايکشو بيشتر ميکردن،البته خوب به اندازه کافی کردن اما هنوز بيشتر جا داشت به نظرم.آخرشم درسته آرزو بر جوانان عيب نيست اما به شما چه ربطی داره ارباب.هم داره سی سالت ميشه هم نسلت رو به انقراضه.آرزو را بذار برای جوانان بچسب به زندگی
اين حرف سانچو راجع به سی سالگی منو ياد يک چيزی انداخت !
ReplyDelete۱۰ سال وقت دارم تا ۳۰ سالگی! کاش می شد يه لحظه به ۳۰ سالگيم سرک بکشم ببينم در چه حاليم و زودی برگردم سرجای اولم..(يعنی الان)
ReplyDeleteيه نصف روز استنشاق هوای کارخانه موز و شنيدن سوت قطار در خيابانهای تب زده ماکاندو ام آرزوست داش امير!
ReplyDeleteyaniche? hanooz 30 nashode mige pire! albate man bacvar nemikonam zire si bashi. daste khodam nist, bavar bnemikonam dige :) fektre nasl ham nabash. har ankas ke dandan dahan nan dahad! (kalamate monaseb ra jaygozin konid:))
ReplyDeleteبعد 2سال سکوت ...دوباره وبلاگ می نویسم ...و همچنان می گویم :
ReplyDeleteمن حرف دارم
پر کار بودن و مفيد بودن به از بيکاری است جوون .
ReplyDeleteخوبی الان که؟ من خيلی کم اين روزا وقت دارم از همه جا و يکيشم وبلاگ جنابعالی دور افتادم. خيلی وقته فريدا رو دلم ميخواد ببينم اما دستم نيومده و حوصله پول دادن برای کرايه اش رو هم ندارم :)
ReplyDeleteژست قبليت جا داشت بيشتر بمونه سر تيتر! // اونی که باد کاشته ما هستيم که اب رو گل الود ميکنيم تا ماهی رو بگيريم .. ميگيری منظورمو؟ ولی هميشه اينجوری نميمونه که از لای گل ها ماهی سفيد در بياد .. خيلی اون روز رو نزديک ميبينم که از لای اين باتلاق يه کوسه در مياد و .... // يا حق!
ReplyDeleteژست-پست!
ReplyDeleteسلام دوست خوبم .
ReplyDeleteبا نوشتنت خيلی موافقم چون خودم اعتقاد دارم فقط نوشتن می تونه تمامی زيبايیهای کوچک اين دنيا باشه .
خوشحال می شم به کلبه ی سرد مرداب سر بزنی
تا بعد بای دوست من
برو بابا با اين هيکلت ميخای اروز بکنی؟
ReplyDeleteمن خودم تازه با اين هيکلم يه بار خاستم اروز بکنم که تازه اونم نشد ُ شبش بابای آرزو آمد دهنم رو صاف کرد!
۲۰
ReplyDeleteيعنی چه؟!!!!!!!!!! مگه ۳۰ ساله جوون نيست که اين سانچو ميزنه تو ذوقت!!! آی سانچو، اومدی نسازيا!
ReplyDeleteامير اين آلن و فرد عجب حرفايی ميزنن!!! بی خيال حرفاشون. هم ۳۰ نشدی هنوز هم دلت احساس جوونی ميکنه، بی خيال رفيق
ReplyDeleteبنويس برادر جان با اين سانچو هم فيلم نبين برای بچه خوب نيست !!!
ReplyDeleteآثار فريدا رو هم کاش ببينی . . .
ReplyDeleteچقدر تنگ شد دل م
تا حال شده بين خواب و بيداري يهو احساس كني سقوط كردي بامبي به زمين خوردي .اين علت علمي دارد.
ReplyDeleteاين همان ژن استرس انتقال يافته از اجداد شريفمان هستند كه شب ها بالاي درخت مي خفتند . فرقي نمي كرد كارائيب . مكزيك . اسپانيا ...متانكلا...لفور...
هيچگاه به اندازه ء زماني كه انسانيم ساده و بي غل و غش نيستيم
ReplyDeleteمن جات بودم به روح مارلون براندو قسم می خوردم که همه را يکجا و بی نقص داره . ولی اين رئاليسم جادويی آمريکای لاتين مثل افتادن از سرازی که هم لذت داره هم ترس.
ReplyDeleteآرزو بر جوانان عيب نيست...
ReplyDeleteسلام داداشی. بهتری؟
ReplyDeleteحيف که فرصت نميشه وگرنه من هم خیلی دلم ميخواد فيلم ببينم. اما نه هر فيلمی.
من چه جوری ممکنه سه پست عقب مونده باشم از اينجا خونی؟
ReplyDeleteمنم يه جورايی خوشم.احساس ميکنم راحتن!
ReplyDeleteبر جوانها که هيچ،بر پيران هم عيب نيس.
چقدر دلتنگی از میان ثانیه هامان پیداست ....! ~
ReplyDeleteامريکای لاتين آسوده بخواب.امير بيدار است :)!
ReplyDeleteسام ليکم ! .... داداشت امروز سحر خيز تشريف داره خفن ! يا شايدم بدخواب شده ، ولی قول ميده تکرار نشه .... راستی سوغاتی ما چی شد ؟ داد ميزنم آآآ .....
ReplyDeleteبه روح زاپاتا قسم،به سبيل پانچو ويلا سوگند من بايد جايی همان حوالی به دنيا می آمدم...
ReplyDeleteتمییز و با مزه گفتی،شاعرانش رو شاملو گفته:
من اینجایی نیستم،چراغ خانهی من اینجا نمیسوزد...
سی سال...خیلی پیر نیستی واسه آرزو
مامان بزرگم با اینکه 85 گدرونده هنوز آرزوی یخچالِ ساید بای ساید داره...
راستی به نظر خودت الان حسابی پختی یا هنوز خامی؟
در این جهان نیاز به دوست داشتن و ستایش شدن بیش از نیاز به نان است د
ReplyDelete