۱-چهار روزی رو تمام وقت نمايشگاه کامپيوتر تهران بودم.از خستگی مفرط کار که بعضی وقتا بوی بلاهت ميگرفت بگذريم تجربه جالبی از برخورد مدام با آدما بود.از برخورد با کسايی که برای اشانتيون گرفتن التماس ميکردن تا جوانکی که دوست دخترش رو آورده بود و داشت دانش مضمحلش در مورد هارد های اسکازی رو به رخ دخترک حيران ميکشيد...اينهم برای خودش تجربه ای بود تجربه کردنی!
۲-جمعه شب شديدا گرفتار تب و لرز شدم.هميشه از اتفاقاتی که عجز آدم رو به رخش ميکشن بدم ميومده،اين مريض شدن در تنهايی هم ازين حکايت هاست به خصوص وقتی شرايط حاد باشه...صبح که بيدار شدم لااقل فکر کنم چهل درجه تب داشتم ولی مجبور شدم برم سر کار .فحش های رکيک نصيب من اگه کارمندباقی بمونم.آدمی که يه روز کوفتی مثل اون روز رو نتونه تو خونش بمونه صرفا بدرد لای جرز ميخوره!
۳-به اين سناريو توجه کنين:دختری عاشق پسری ميشه و آخر فيلم بهم ميرسن.تکراری ترين فيلم نامه دنياست نه؟پس اگه فيلمی با اين تم داستانی ساخته بشه و شما از ديدنش لذت ببرين حتما تيم کارگردانی و بازيگری قوی داشته.آملی ساخته ژان پير ژنو و با بازی معرکه آدری تاتوی فرانسوی رو ببينين.پر از فانتزی های زيباست و فضا های سورئال.
حتی گفتن يه دلت خوش هم بعضی وقتا گوشه دل رو خوش می کنه.....مرسی.........بهتری؟
ReplyDeleteحالا چطوری برار جان؟
ReplyDeleteآملی پولن را در پاريس ديدم فضاو احساسات ماليخوليائی فرانسوی ها را که يا اول صبح يا آخر شب در مترو ها تجلی پيدا ميکنه را در اين فيلم کاملا ميشه درک کرد .همچنين دلخوشی های مسخره و کشف های از نظر خودشان مهم . هميشه از جائی که فکر نمی کنند رکب ميخورند. از کشفيات مهم اونها در اين چند سال شرکت ايران خودرو است که از ساکن انگليسی قبلی به جا مانده حالی ميکنند با اون که نگو و نپرس . من خوشم نيومد فيلم بوی نای ماهی ميداد تو خوشت اومد باز هم ببين مثل از کرخه تا راين راستی چند بار ديديش. ؟
ReplyDeleteبا فيلم های کارتون امير محمد و نازنين حالی ميکنم که نگو ماداگاسکار و شگفت انگيزان را حتما ببين.
راستی امير تازگيها چت روم هم ميرم با حاله صفائی داره صحبت با اين نسل مشوش. آماده ميشم برای رويا روئی با امير محمد .از او ن جنس امير های نره ... بلا نسبت.
باب حميدخيلی خيلی عزيزم!ماداگاسکار و شگفت انگيزان هر دو رو ديدم.کارتون های خوبين ولی به پای شرک يا کمپانی هيولاها و يا شير شاه نميرسن...تو که بايد بدونی ديگه کلا امير ها بد قلقند
ReplyDeleteنمايشگاه ها هميشه تجربه خاصی دارند.....حالا ايشالله بهتری؟؟؟؟...
ReplyDeleteراستی دفعه آخرت باشه فيلم با مضمون بی ناموسی می بينی ها. کارت اصلا از روی ايمان نبود!!!
ReplyDeleteسينمای فرانسه منو افسون ميکنه ...
ReplyDeleteآفرين که به کارمندی پشت کردی !
يادش به خير غرفه از نمایشگاه مبلمان بگير تا بسته بندی اين روزا که مستقل م ديگه از درد سر غرفه داری هم راحت شدم .
۱-پس چرا ما که اومديم نمايش گاه يه برادر خسته نديديم؟؟؟؟۲- خودش به درد لای جرز نمی خوره که، غیرت و شرف رییس ش به این درد می خوره!!!۳- باشه می بینیم خب
ReplyDeleteتازگيا از آفتاب نمايشگاه و اون ساختمونهاش و سالن هاش متنفر شدم...فقط نمايشگاه کتاب رو خيلی دوست دارم...چون انقدر شلوغه که بيشتر آدما رو ميبينی تا درو پيکر و آفتاب رو........ امید وارم خوب شده باشی!اما اگه هنوز خوب نشدی پيشنهاد ميکنم تو يه کاسه سوپ يا آب گوشت يه عالمه فلفل سیاه بريز بعدشم همش رو يه نفس بخور...باور کن خيلی بهتر از دارو مصرف کردنه...يک بار برای هميشه!..تازه زود زودم خوب ميشی..
ReplyDeleteفضا که سينمايی ميشه.. ترجيح ميدم بر و بر به دور و برم نگاه کنم! لام تا کام هم حرف نزنم... آخه واسه چی من اينقدر در وادی سينما بوقم؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
ReplyDeleteسلام دوست قديمی..
ReplyDeleteواقعيت همينه که تو گفتی..کارمند بودن يعنی گلهء ديگران بودن يا اگه ادم خيلی هنر کرده باشه سگ گله بودن!!!
ولی تا بوده همين بوده..بايد سوختو ساخت؟؟! من موافق نيستم...بايد دگرگون کرد..رويايی زيباتر و دنيايی راحت تر و شيرين تر..من اگر برخيزم..تو اگر برخيزی..همه بر می خيزند..
لطفن حرف گوش بده و به جای خود درمانی برو دکتر . قرص ويتامين ث بخور .يک گالينا بلانکا بگير و واسه خودت سوپ درست کن...به قول فرنگی ها:get well
ReplyDeleteچه حوصله ای داری بابا! روی يه کاغد مينوشتی ميزدی دم در غرفه ديگه : خودکار آلات تمام شد! لطفا سوال نفرماييد! حتی شما خواهرم! // نکنه دونه دونه وايسادی به ملت توضيح دادی که تموم کردين!!؟
ReplyDelete1. جوانکی که دوست دخترش رو آورده بود و داشت دانش مضمحلش در مورد هارد های اسکازی رو به رخ دخترک حيران ميکشيد...اينهم برای خودش تجربه ای بود تجربه کردنی!
ReplyDeleteبامزه توصیف کردی!!!
2. با دو جملهی آخرت شدیدا موافقم
و از اینکه حال خوبی نداشتی دلم سوخت برات در واقع یه طوری نوشتی که دلن نتونست نسوزه برات، از ترحم دیگران هم بدت میاد به احتمال زیاد، ولی به پای همدردی بذار
3. نتیجهگیری درستیه.
تو این تمی که گفتی آخرش هفت شبانهروز جشن نمیگیرند؟!