Tuesday, December 11, 2007
برای سينا
داستان از آنجا شروع شد که دیشب خواب دیدم دعوتمان کردی خانه تان برای شام و خودت نیستی.انگار بم بودی بازم...صبح که بیدار شدم دیدم دلم چقدر برایت تنگ شده و چقدر دلم هوای آن روزها را دارد که ده دوازه نفری یک حلقه وبلاگی درست و حسابی بودیم.چیزی که خودت میگفتی جایگزین کلوب های غرب شده و به ما حس تعلق به جایی را میدهد.تو بودی و آناهیتا و نگاه و مریم و استار و آلن و آیدین و پری و...من.مینوشتیم و میخواندیم هم را...نمیخوام بگویم الزامن دوران خوبی بود فقط نمیدانم چرا از صبح دلم هوای آن روزها را دارد...دلم برایت تنگ شده و امیدوارم حالا هر جای این مرز مثلن پر گوهر که هستی دلت شاد باشد.همین!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
دلت برای سينا بی سيبيل تنگ شده يا با سيبيل؟
ReplyDeleteآخی ...
ReplyDeleteچه حس قشنگی داشت اين قطعه.
ReplyDeleteخوش بحال سينا.
يادش به خير
ReplyDeleteآدمی همیشه حسرت گذشته رو می خوره!!
ReplyDelete