الان،از همین لحظه اکنون حرف میزنم.از همین حالا، همین دقیقه ها که میدانم دلت شاد است.از همین حالا حرف میزنم که درخشان چشمانت، شادی را به جهانم هدیه میکند و دلخوشی ات سرود سبز لحظه هایم است.از تو حرف میزنم که دلشادی دردانه ام!
دلدادگی با تو چنان برایم تعریف شد که در این آستانه سی سالگی حس میکنم پسرک نوآموزی هستم که باید حالا حالا ها یاد بگیرد. یاد بگیرم عاشقی را و رسم عشق را و هنر بی توقع دلسپردن را از تو...بودنت بزرگترین نعمت روزگاران است و شادمانیت،بهترین هدیه ای که این بودن برایم میتواند به ارمغان آرد.در پوست خودم نمی گنجم از شادیت ،نمی گنجم،نمی گنجم گنج من...پس مبارک باد هزاران بار بیشتر از بیشتر هر آنچه که تو را شاد کند و مستدام باشد دلخوشی امروز، برای تو و برای عزیزانت،که نادیده عزیزان منند...شادمانیت،شادمانیتان برقرار،مستدام و بی خلل باد
دوستت دارم
No comments:
Post a Comment