وقتهایی هست که میروی سمت شلوغی، سمت جمع، دیگری، دوست، یار تا با خودت تنها نمانی. اوقاتی هم هست که همین رفتار را انجام میدهی چون چنان حالت سرشار است که مشتاقی این احوال را با دیگریِ عزیزی قسمت کنی. میدانی خوب است آدم فرق این دوتا را بداند. لااقل دچار توهم نمیشود. آخر هفتۀ شلوغی بود. به خودم نبودم اصلا، با این همه خوشتر از چیزی که فکر میکردم گذشت. مهمش همین است نه؟ پنج شنبه شب ماهان را دیدم. خوشقیافه و بزرگ شده، سوده عکسهای آن شب را فرستاد. بشود آپلودش میکنم. عصر جمعه هم رفتم شاهنامهخوانی، بعد نه ماه گمانم. مسکوب وقتهایی که دلش میگرفت میرفت سراغ شاهنامه، اصطلاح خودش قشنگ است: « شاهنامه میخوانم تا روحم زلال شود و ارتفاع بگیرد». دیدن بچهها بعد آن همه وقت و شنیدن شعرفردوسی خوب بود. میدانی حواسم هست که زمستان است، حواسم هست که فرار نکنم اما حواسم هم هست که هر زمستانی گهگاه جشن یلدا لازم دارد تا آسانتر بگذرد.
No comments:
Post a Comment