Friday, January 23, 2009

در شب سرد زمستانی

احمدرضا احمدی دارد دکلمه می کند«در شب سرد زمستانی،کوره خورشید هم،چون کوره گرم چراغ من،نمی سوزد».با خودم فکر میکنم هر چقدر نمی توانم با شعر هایش ارتباط بر قرار کنم،دکلمه هایش را دوست دارم و آن حزن آشنای صدا را...دلم گرفته،دل کندن از آن خانه برایم سخت بود،سخت است.فقط خودم می دانم معنای این جابجایی چیست و چرا باید انجام می شد و ....شوخی نیست،چهار سال عمر گذراندم آنجا،چهار سالی که از یک پسر بچه یک مرد ساخت...دلتنگم و مثل همه ثانیه های دلتنگی،بهانه می گیرم.آن همه گذشت،این نیز بگذرد


پی نوشت:رفتم خانه سابق و برس مستراح شویی را آوردم.برندارید نفری یک برس بگذارید زیر بغلتان و بیایید اینجا،تازه بعد پز هم بدهید که با حرکت دلاورانه تان امنیت روانی بنده کمترین را،فراهم آورده اید.برس هست!

5 comments:

  1. سلام
    خیلی مردونه و خودمونی نوشتی .
    بازم میام .
    راستی خونه’ جدید مبارک .
    انشا’ الله این خونه برات اومد داشته باشه .

    ReplyDelete
  2. پرده چی اونو بیاریم با اوردی خودت؟

    ReplyDelete
  3. اولا منزل نو خیلی خیلی مبارک. دوما پیروزی مقتدرانه استقلال مبارک. سوما از مهران حتما شیرینی میگیریم(چون منم نگرفتم!) و چهارما و از همه مهمتر که از شما شام میگیریم (به مناسبت منزل یوسف آبادی )  :)

    ReplyDelete
  4. سلام امير عزيز
    منزل نو مبارك . اين يك قلم را بايد نو ميخريدي. چطور تونستي چيز به اون ناپاكي رو بياري توي خونه تازه ات؟ هان؟؟؟؟؟

    ReplyDelete
  5. دل كندن از بعضي چيزهااااا...مثل دل كندن از خود ..

    ReplyDelete