Tuesday, January 20, 2009

برای سین غمگین این روزها

می دانی سین غمگین!سفر قهرمانی هر کدام از ماها در طول زندگی مان چند مرحله عمده دارد:جدایی،تشرف و بازگشت.این سیکل سه گانه ماجرای مداوم حیات همه ماست که بدون تعطیلی پشت سر هم تکرار می شود و تکرار می شود


قبل از جدایی ما چه کار می کنیم؟به زندگی عادی مان مشغولیم.نان و ماست روزمره خودمان را می خوریم در یک کلام در دایره امن مان هستیم.بعد ناگهان اتفاقی می افتد. بخشی از روحمان ناراضی از ملال وضع موجود انگار هوای تازه می خواهد و درست در همین هنگام، وقتی ما آماده شنیدن سخن نویی هستیم دعوت به آغاز سفر فرا می رسد.پیکی که دعوت به آغاز سفر را برای ما می آورد در واقع کلید شروع فصل جدایی را برای مان می زند.دعوت شده ایم که از دایره امن مان بیرون بیاییم،پوست بیاندازیم و انسانی دیگرگونه شویم.ممکن است ما این دعوت را رد کنیم و برکت دعوت تبدیل به نکبت عادت شود،ممکن است شجاعت به خرج دهیم و یک قدم به سمت بیرون دایره برداریم و در همان لحظه امداد غیبی از راه می رسد.مرشدی، راهنمایی، اتفاق همزمانی از راه می رسد و به ما می گوید چگونه باید رفت و چطور باید رفت.مرشد راه را که نشان داد هنگام روبرویی با نگهبانان استانه است.نگهبانان آستانه،حافظان وضع موجودند.خانواده،فرهنگ سنت،یک عشق قدیمی،ترس ها و ناامنی ها همه و همه می توانند نگهبانان آستانه باشند.نگهبانانی که می خواهند ما را در دایره امن اما نکبت عادت هایمان نگاه دارند.ممکن است ما با نگهبانان آستانه بجنگیم و شکستشان دهیم،ممکن است قانع شان کنیم برای ادامه سفر و ممکن است شکست بخوریم و هرگز از استانه نگذریم


اما بعضی وقت ها،حالت چهارمی برای ما رخ می دهد.ژوزف کمپبل اسطوره شناس؛که من همه این چند خط بالا را از او برایت نقل کردم؛اسم این حالت چهارم را گذاشته شکم نهنگ.در این وضعیت ما در یک دنیا می میریم،در شکم نهنگ دفن می شویم،و همزمان در دنیای دیگری به دنیا می آییم.یعنی عبور ما از آستانه نه با جنگ یا استدلال که با مرگ در یک دنیا و تولد در دنیایی جدید اتفاق می افتد.


سین عزیز!آنجا،شکم کذایی آن نهنگ،همین جایی است که تو حالا ایستاده ای.چیزی تمام شده و چیزی به دنیا آمده.می دانم که شکم نهنگ می توانند چقدر دردناک باشد و می دانم در چه تاریکی مهیبی هستی و مطمئنم رنجت می تواند تا به چه حد مهلک باشد و حتی بیشتر از آن یقین دارم دیگر هیچ میلی به ادامه این مسیر نداری اما...اما بگذار به تو تبریک بگویم.لحظه درک تولد خیلی نزدیک تر از‌ آن است که بتوانی تصور کنی.فقط طاقت بیاور،فقط با خودت بمان،با خودت مدارا کن،با خودت مهربان باش.شایدبرایت جالب باشد ما ابتدا نمی میریم تا بعد به دنیا بیاییم.این مرگ و تولد دقیقن همزمان هستند منتها رنج مرگ چشم ما را می بندد بر سرور تولد.به تو اطمینان می دهم فقط کمی دیگر این رنج ناگهان کمرنگ می شود و می توانی گوش کنی به فریاد وجد سین تازه متولدی که دارد جهان جدیدی را تجربه می کند


با خودم فکر کردم چطور می توانم کمکت کنم و دیدم هیچ کاری از دستم بر نمی آید.شکم نهنگ را باید یک نفره تحمل کرد.جاهایی از زندگی گذرگاه یکه و یک نفره است.سیاوش تنها از آتش گذشت و آرش تنها بر ستیغ البرز کوه شد.می دانم که تنها باید از این گذر بگذری،فقط یادت باشد یک قدم به عقب می تواند همه رنج این چند وقتت را بی ارج کند،جایی که تو هستی مرز بودن و نبودن است.شجاع باش و صبور...شادی شاید خیلی نزدیک تر از آن باشد که فکر می کنی سین بانو!

5 comments:

  1. منم بابت وبلاگ خوبی که داری تبریک میگم

    ReplyDelete
  2. .جاهایی از زندگی گذرگاه یکه و یک نفره است.سیاوش تنها از آتش گذشت و آرش تنها بر ستیغ البرز کوه شد...این یادم میمونه!

    ReplyDelete
  3. خدای من خدای من خدای من ..این روز ها داره تند تند بهم جواب میده ..دستم رو گرفته داره با سرعت می بره .. توی این تاریکی که هیچی معلوم تیست و.. درست مثله خوابم ..
    ممنون به خاطر جواب

    ReplyDelete
  4. (راستی الان 2 تا سین غمگین داریما).خیلی دوست داشتم و استفاده کردم و یادم افتاد به خواب اون نهنگ کوچولوی خودم! و جالبه بدونی که تولدش رو به وضوح دیدم و دارم می بینم و این به معنای حل مشکلاتم نیست، بالا اومدن و نفس کشیدن تازه ی خودمه. ای کاش هر چه زودتر همه دوستای غمگین، به این اتفاق خجسته برسن.

    ReplyDelete