کم و بیش دو هفته است که «نشانهها» از من چیزی میخواهند. نگفته بودم من به «نشانه» باور دارم؟ به گمانم غیر از خرد خوداگاه انسان، خرد و ارادهای متفاوت، باسطحی دیگر از انرژی، در جهان ساری و جاری است. راستش نمیدانم از کجا میآیند. قبل از این دو هفته شاید برابر این سوال برایتان میگفتم نشانهها زبان گویای خرد ناخوداگاه جمعی انسان هستند و با مجموعهای از افکار، عواطف، تصاویر ذهنی، خوابها و رویاها، وقایع همزمان و...در بزنگاههای مهم زندگی راه را نشان میدهند. حالا راستش به این جوابم شک دارم. چیزی که نشانههای این چند وقت از من میخواهند چنان خلاف فطرت ناخوداگاه من است که به شک افتادهام واقعن میشود بنیان نشانه را بر خرد ناخوداگاه جمعی استوار دانست؟
هر چه که هست حالا به یقین میدانم چه از من میخواهد. میدانم باید چه بکنم و آنقدر این نشانهها تکرار شده اند و صریحاند که راه هر گونه تاویل و تفسیر مطابق میل خود بسته است. برخلاف همیشه که بنا به تجربهام زبان نشانهها از دوپهلویی و ابهام مملو میباشد این بار همه چیز ساده و صریح جلوی چشمم است. چیزی که میخواهند برایم دشوار است. سختترین چیزی که شاید میشود از من خواست. برای همین شاید به رغم آشکار بودن همه چیز دو هفته طول کشیده تا بیایم بنویسم انگار وقتش است اطاعت کنم. قصدم تمکین برابر این نشانه است و نمیدانم چرا، نمیدانم چرا فکر میکنم این خود بزرگترین ماجراجویی زندگی من تا به امروز می تواند باشد...کاش که بشود، کاش بتوانم
No comments:
Post a Comment