زمانی در یک دایرةالمعارف کار میکردم. یک سری جوان جویای نام دست به قلم بودیم که داشتیم با حداقل امکانات به گمانم کارستان میکردیم، این میان مدیرعاملی داشتیم که بسیار باسواد بود و خوشخط، خوش صحبت و مهربان و تنها ایرادش آن بود که به حقوق دادن اعتقادی نداشت و یکجورایی میپنداشت نیروی کار باید بایستد جلوی آفتاب و از طریق فتوسنتز امورات بگذراند. از این گذشته همه چیز خوب بود. شاید خوبترین روزهای کاریام در تمام این سالها... یادم هست وقتهایی میشد که به اقتضای جوانی شلوغ میکردیم، سربهسر هم می گذاشتیم یا هر چه، بعد ناگهان آقای رییس میآمد وسط تحریریه، پیپش را می گرفت سمت دیوار طوری که انگار مخاطبش دیوار است و بلند میگفت« بابا شان کار پژوهشی سکوته» و بعد ما بودیم که ساکت میشدیم و سرها باز برمیگشت میان کتابها. آن زمان هنوز مدیرعاملها حتی اگر که حقوق نمیدادند جذبهای داشتند...
چرا دارم اینها را مینویسم؟ از باب سکوت، از باب اینکه اگر جایی روزی رییس آن وقتها را ببینم برایش بگویم فقط پژوهش نیست که شانش سکوت است، چیزهای لامذهبی هستند در این دنیا که جز با صبوری جز با سکوت، از سر نمی گذرند. چیزهایی که شانشان سکوت است
صبر و سکوت ادمی را میمیراند..پیر میکند....درسته...
ReplyDeleteچه بسیار اموری که شان شان سکوت است
چقد خوبه که همیشه هستی
ReplyDeleteو اینجا جاییه که میشه سر زد
مرسی
به قول هیوا مسیح : سکوت که کنیم به صدایی ها به سخن در می آیند
ReplyDeleteو البته شايد به قول شاعر:
ReplyDeleteسكوتم از رضايت نيست
دلم اهل شكايت نيست!
جز خامشی هیچ درمان نبود
ReplyDeleteعشق ساکت است
ReplyDeleteاما اگر حرف بزند
از هر صدایی بلندتر است.
دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
ReplyDeleteرویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
ReplyDeleteرویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
ReplyDeleteرویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
اگه من یاد گرفتم سکوت رو!
ReplyDeleteاگه من یاد گرفتم سکوت رو!
ReplyDeleteاگه من یاد گرفتم سکوت رو!
ReplyDeleteدقیقن همین طوره که میگی
ReplyDeleteدقیقن همین طوره که میگی
ReplyDeleteدقیقن همین طوره که میگی
ReplyDelete" ... چیزهایی که شانشان سکوت است"
ReplyDelete" ... چیزهایی که شانشان سکوت است"
ReplyDelete" ... چیزهایی که شانشان سکوت است"
ReplyDeleteذات وبلاگ نویسی زیاد با این سکوت جور در نمیاد. حتی اگه شان چیزی سکوت باشه. مخصوصا اگه با یه وبلاگ نویس حرقه ای طرف باشی!
ReplyDeleteذات وبلاگ نویسی زیاد با این سکوت جور در نمیاد. حتی اگه شان چیزی سکوت باشه. مخصوصا اگه با یه وبلاگ نویس حرقه ای طرف باشی!
ReplyDeleteذات وبلاگ نویسی زیاد با این سکوت جور در نمیاد. حتی اگه شان چیزی سکوت باشه. مخصوصا اگه با یه وبلاگ نویس حرقه ای طرف باشی!
ReplyDeleteشان وبلاگ نویسی هم سکوت است و این همه تاخیر برای اپ نکردن؟
ReplyDeleteشان وبلاگ نویسی هم سکوت است و این همه تاخیر برای اپ نکردن؟
ReplyDeleteشان وبلاگ نویسی هم سکوت است و این همه تاخیر برای اپ نکردن؟
ReplyDeleteسلام. سکوت برای شنیدن صداهای دیگر لازم است.
ReplyDeleteسلام. سکوت برای شنیدن صداهای دیگر لازم است.
ReplyDeleteسلام. سکوت برای شنیدن صداهای دیگر لازم است.
ReplyDeleteaval fek kardam shoma neveshti! haghe copy right begirin! ;)
ReplyDeletehttp://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100889646293
aval fek kardam shoma neveshti! haghe copy right begirin! ;)
ReplyDeletehttp://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100889646293
aval fek kardam shoma neveshti! haghe copy right begirin! ;)
ReplyDeletehttp://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100889646293
درسته. گاهي وقتها حرف زدن و نوشتن از ارزش چيزي مي كاهد. آن وقت سكوت بهترين كار است.
ReplyDeleteدرسته. گاهي وقتها حرف زدن و نوشتن از ارزش چيزي مي كاهد. آن وقت سكوت بهترين كار است.
ReplyDeleteدرسته. گاهي وقتها حرف زدن و نوشتن از ارزش چيزي مي كاهد. آن وقت سكوت بهترين كار است.
ReplyDeleteسکوت کن اگه آرومت میکنه
ReplyDeleteسکوت کن اگه آرومت میکنه
ReplyDeleteسکوت کن اگه آرومت میکنه
ReplyDeleteکلا شاعر میگه:آنگاه که سکوت میکنیم جهان به صدا در می آید...
ReplyDeleteکلا شاعر میگه:آنگاه که سکوت میکنیم جهان به صدا در می آید...
ReplyDeleteکلا شاعر میگه:آنگاه که سکوت میکنیم جهان به صدا در می آید...
ReplyDeleteخب خوبه که اون مدیر عامل تنها عیبش اعتقاد نداشتن به جریان حقوق بوده . من مدتی ست مدیر عاملی رو میشناسم که کوچکترین اشکالش اینه که فکر میکنه: "مگه کارمند هم حقوق میگیره؟؟؟"
ReplyDeleteخب خوبه که اون مدیر عامل تنها عیبش اعتقاد نداشتن به جریان حقوق بوده . من مدتی ست مدیر عاملی رو میشناسم که کوچکترین اشکالش اینه که فکر میکنه: "مگه کارمند هم حقوق میگیره؟؟؟"
ReplyDeleteخب خوبه که اون مدیر عامل تنها عیبش اعتقاد نداشتن به جریان حقوق بوده . من مدتی ست مدیر عاملی رو میشناسم که کوچکترین اشکالش اینه که فکر میکنه: "مگه کارمند هم حقوق میگیره؟؟؟"
ReplyDeleteسلام دوست عزیز
ReplyDeleteچه وبلاگ زیبا و پر محتوایی داری
ممنون می شم اگه یه سری به وبلاگ فروشگاههای اینترنتی من بزنی
http://mona2011.blogfa.com/
اگه خواستین تبادل لینک کنیم خوشحال میشم]
دقيقا اين چيزهاي لامسب را اگر با هياهو بخواهيم بگذرانيم تنها كاري كه كرده ايم اين است كه حريم خودمان را زير پا گذاشته ايم و حالا با نويز ها هم بايد كنار بياييم.
ReplyDeleteدقيقا اين چيزهاي لامسب را اگر با هياهو بخواهيم بگذرانيم تنها كاري كه كرده ايم اين است كه حريم خودمان را زير پا گذاشته ايم و حالا با نويز ها هم بايد كنار بياييم.
ReplyDeleteدقيقا اين چيزهاي لامسب را اگر با هياهو بخواهيم بگذرانيم تنها كاري كه كرده ايم اين است كه حريم خودمان را زير پا گذاشته ايم و حالا با نويز ها هم بايد كنار بياييم.
ReplyDeleteفقط می خواستم بگم چرا اینقدر دیر به دیر می نویسید.
ReplyDeleteالبته هرکس را بر رفتارش دلیلیست ولی وقتی نوشته هایتان را می خواندم یادم افتاد که راستی واقعیت این چندسال آخر زندگی- تلاشم برای فرار کردن از خود و سازگاری با محیط چقدر برمن تاثیر گذاشته. حس کردم سخت سرد شدم. حتی سطحی. از سئوال ها و مسئله ها فرار می کنم و برای همه چیز دنبال کوتاهترین جواب ها می گردم. حتی تندتر حرف می زنم و دیگر آرامش سابق را در کلام و بیان ندارم. فکر کردم دایره لغتم کم شده و کلمات محبوب و مانوسم را که جایی شاید برای اینکه محفوظشان بدارم از لوثی مخفی کردم بودم اکنون فراموشم شده. البته هنوز هم همین حرفها و باور ها را دارم (که همین باعث شده برای اولین بار در همیشه ام برای کسی کامنتی بگذارم) ولی لحن و کلام و بیان و نگارشم بس دور شده.
-----
با هر فاصله که باشد(چه در نگارش شما و چه در دیدار من) بهرحال همیشه به اینجا سرمیزنم.
فقط می خواستم بگم چرا اینقدر دیر به دیر می نویسید.
ReplyDeleteالبته هرکس را بر رفتارش دلیلیست ولی وقتی نوشته هایتان را می خواندم یادم افتاد که راستی واقعیت این چندسال آخر زندگی- تلاشم برای فرار کردن از خود و سازگاری با محیط چقدر برمن تاثیر گذاشته. حس کردم سخت سرد شدم. حتی سطحی. از سئوال ها و مسئله ها فرار می کنم و برای همه چیز دنبال کوتاهترین جواب ها می گردم. حتی تندتر حرف می زنم و دیگر آرامش سابق را در کلام و بیان ندارم. فکر کردم دایره لغتم کم شده و کلمات محبوب و مانوسم را که جایی شاید برای اینکه محفوظشان بدارم از لوثی مخفی کردم بودم اکنون فراموشم شده. البته هنوز هم همین حرفها و باور ها را دارم (که همین باعث شده برای اولین بار در همیشه ام برای کسی کامنتی بگذارم) ولی لحن و کلام و بیان و نگارشم بس دور شده.
-----
با هر فاصله که باشد(چه در نگارش شما و چه در دیدار من) بهرحال همیشه به اینجا سرمیزنم.
فقط می خواستم بگم چرا اینقدر دیر به دیر می نویسید.
ReplyDeleteالبته هرکس را بر رفتارش دلیلیست ولی وقتی نوشته هایتان را می خواندم یادم افتاد که راستی واقعیت این چندسال آخر زندگی- تلاشم برای فرار کردن از خود و سازگاری با محیط چقدر برمن تاثیر گذاشته. حس کردم سخت سرد شدم. حتی سطحی. از سئوال ها و مسئله ها فرار می کنم و برای همه چیز دنبال کوتاهترین جواب ها می گردم. حتی تندتر حرف می زنم و دیگر آرامش سابق را در کلام و بیان ندارم. فکر کردم دایره لغتم کم شده و کلمات محبوب و مانوسم را که جایی شاید برای اینکه محفوظشان بدارم از لوثی مخفی کردم بودم اکنون فراموشم شده. البته هنوز هم همین حرفها و باور ها را دارم (که همین باعث شده برای اولین بار در همیشه ام برای کسی کامنتی بگذارم) ولی لحن و کلام و بیان و نگارشم بس دور شده.
-----
با هر فاصله که باشد(چه در نگارش شما و چه در دیدار من) بهرحال همیشه به اینجا سرمیزنم.