Monday, October 11, 2010

زندان شخصیت

دیدم دوستی امروز در وبلاگش نوشته روزی در کودکی مشغول حرف زدن با مادرش شده و وقتی سکوت او را دیده پرسیده« مامان من زیاد حرف می زنم؟» و مادر سکوت کرده و کودک دیگر او را شریک رازهایش نکرده. کودک امروز زنی بزرگ و بالغ و تواناست اما هنوز نمی تواند با مادرش حرف بزند، درد‌دل کند و ارتباط برقرار سازد و من حتی حدس می‌زنم این عدم توانایی در گفتگوی عاطفی فقط دامنه‌اش به مادر ختم نشود و به تمام آدم ها مهم زندگیش توسعه یافته باشد...


بدترین بلایی که شخصیت جعلی ما برسرمان می آورد این است که به صورت کاملن ناخوداگاه وادارمان می‌کند در موقعیت‌های مشابه رفتار یکسان نشان دهیم بی‌انکه فکر کنیم هرچند موقعیت مشابه است اما ما دیگر همان آدم نیستیم، ما فرق کرده‌ایم. ما بزرگ‌تر، بالغ‌تر و متفاوتیم و قرار نیست لباس ناشی از یک زخم در کودکی یک عمر به تن ما باشد. آدم‌هایی را دیده‌ام که بر اثر یک زخم در گذشته تمام آینده‌شان را اسیر بوده‌اند. تمام عمرشان ابراز عاطفی نداشتند، درد‌دل نکردند، با تن‌شان غریبه بودند، از صمیمیت می‌ترسیدند و بدتر از همه آدم‌هایی را دیده‌ام که به این زخم و به این‌گونه بودن‌شان افتخار می‌کردند


راستش این وقت‌ها حسم می‌شود شبیه حس سهراب وقتی می‌دید حوری، دختر بالغ همسایه، زیر کمیاب‌ترین نارون روی زمین فقه می خواند و دلش به اندازه یک ابر می‌گرفت... حق آدم‌ها نیست این‌طور اسیر باشند، این‌طور اجازه دهند گذشته آینده‌شان را اسیر کند و از همه بدتر به این اسارت ببالند...حق‌شان نیست، حق‌مان نیست به خدا


پی نوشت ١: باورم کنید که یک وقت‌هایی برای خودم هم به همین اندازه دلم می‌گیرد


پی‌نوشت٢: این نوشته دوستی را رنجاند. دلخور شد بابت تعمیم، قضاوت و ترحم...راستش چیزی که از آن حرف زدم انقدر در همه‌ی آدم‌ها مشترک است که تعمیم ندادن را غیر ممکن می کند. همه‌ی آدم ها اسیر این شخصیتند و تفاوت‌شان در نوع شخصیت و مهم‌تر از آن در شکل مواجهه با شخصیت است. چیزی که این همه عام باشد ترحم بر نمی‌دارد و... اما جدای از همه این حرف‌ها من اشتباه کردم بدون اجازه گرفتن از آن دوست در مورد تجربه‌ی شخصی‌اش نوشتم. اشتباه کردم و بابتش معذرت می‌خواهم. راستش اصلن جدا از این‌که حق با کیست واقعن از ته دل متاسفم که دوستی را ناخواسته رنجاندم. کاش عذر خواهی‌ام را بپذیرد

8 comments:

  1. بله که حقمان نیست. اما می دانی یک سر این شخصیت جعلی ماییم یک سرش کسی یا کسانی که خودآگاه و ناخودآگاه زخم می زنند و بعد راهشان را می کشند و می روند و ما می مانیم و این شخصیت پر از زخم. می خواهم بگویم خیلی از ماها شاید بدانیم داریم آینده را می بازیم اما نمی توانیم کاری کنیم چون برای برون رفت از این حالت باز به کسی نیاز است که اینبار عکس حالت قبل بیاید مرهم باشد. زخم کار ما تنها نبوده پس درمانش هم کار ما تنها نیست. فکر می کنم اگر خیلی از ما با همین زخمهایمان زندگی می کنیم نه به خاطر آگاهی نداشتن از وجودشان و نه به خاطر راضی بودن بلکه به این خاطر است که کسی را نداشته ایم که حوصله مرهم شدن داشته باشد  

    ReplyDelete
  2. عجب سخنرانی مبسوطی کردم ها

    ReplyDelete
  3. پی نوشت دو سانسور شد؟!

    ReplyDelete
  4. سلام. تا ندانند اسارت درگذشته یعنی چه، به حقشان در انتخاب آینده نمی رسند.

    ReplyDelete
  5. قضاوت سخت ناعادلانه ای بود. گیرم که من هدفش نبودم که بودم. بهتر بود از خودت می پرسیدی این آدمی که داری برایش و برای امثالش حکم کلی می دهی چقدر می شناسی... آدم است دیگر! نه؟ روان شناسی اگر قرار بود چیزی یاد بدهد به گمانم بهتر بود اول یاد می داد آدم به حکم آدم بودنش قالب هیچ لباس پیش دوخته ای نمی شود... ترحم ؟ تعمیم؟ پیش بینی؟  

    ReplyDelete
  6. فراوان دل گرفتن داره. فراوان دلم می گیرد. فراوان دلم گرفت!

    ReplyDelete
  7. از زندگی لجم میگیره برای همین دل من هم میسوزه.و دلم بیشتر برای اونهایی میسوزه که اینقدر زخمشون عمیقه که باور نمیکنن زخمه فکر میکنن جزیی از وجودشونه و حاضر به مرحم گذاشتن یا تلاش برای زدودن زخم نمیشن.

    ReplyDelete
  8. منم منظورم این نبود که پی کسی بگردیم برای درمان که به روی پای خود ایستادن به شدت معتقدم. اما بعضی زخمها زخمهای موقعیتهای جمعیند. یعنی فقط در شرایطی رخ پیدا می کنند که در کنار کسانی باشی. حالا فرض کن تو می دانی زخمی داری تصمیم هم داری ترمیمش کنی اما بنا به هر دلیلی ناشیانه عمل می کنی یا کسالت آور می شوی یا هرچی بعد آدمها حوصله ات را ندارند دور و برت را خالی می کنند حالا تو هی با خودت تمرین درددل کردن بکن وقتی کسی نیست در موقعیت بعدی هم همان اشتباهات را تکرار می کنی. این دقیقا همون بحثیه که با روانشناسم هم داشتم و خودم این روزها به شدت دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم  

    ReplyDelete