Sunday, December 7, 2008

اسپارو،جک اسپارو!

گم شده بود.اصلن گم نه، غیب شده بود چون آدم پی گم شده اش می گردد ولی دنبال چیزی که به قول مرحوم مش قاسم«پنداری دود شده و رفته هوا»نه.ناخدای ماجراجویی درون من زندگی می کرد که همیشه مشتاق سیاحت سرزمین های جدید بود،شیفته کشف جزایر تازه.لنگر انداختن و ماندن و آباد کردن را خوش نداشت و فقط در پی اکتشاف جزایر جدید بود.باید مهارش می کردم تا بماند،تا با دیدن نخل های هر جزیره دوردستی،بهشت موعودش را همان جا تصور نکند و نرود.در واقع راه نیفتد برود و من را هم دنبال خودش بکشاند.


ناخدا اسپارو-سلام جانی دپ-از اواسط این رابطه آخری در من گم و گور شد.وقتی دید زورش نمی رسد به من و وقتی مطمئن شد که سفری در کار نیست،نه تنها در جهان بیرون که در جهان درون هم.لنگر کشیدن از این آبادی آخر کار ناخدا اسپاروی درون من نبود.فکر کنم رنجید از این بی توجهی و رفت پی کارش.پنداری...خوب من هم آن موقع لازمش نداشتم.بعد که لازم شد لنگر بکشیم،اسپارو نیامد.رفته بود جایی آن سوی دنیا.دست تنها لنگر کشیدم و همش با خودم فکر کردم اگر او بود چقدر راحت تر میشد سفر کرد.تمام این شش هفته اخیر را دنبالش گشتم و نبود تا رها کردم.گفتم رفته حتمن و انقدر میشناختمش که بدانم تا خودش نخواهد برنمی گردد و دیشب برگشت.مثل همیشه از پنجره آمد تو و خدا می داند از برگشتنش چقدر خوشحال شدم.به روی خودش نمی آورد ولی انگار او هم خوشحال است.نقشه بزرگی هم آورده با خودش و هی دارد جزایر مختلف را مکان یابی می کند...خلاصه اینکه ناخدا اسپارو اینجاست و ما هر دو خوشحالیم!

4 comments:

  1. خیلی خیلی خوش به حالت رفیق ... از ته دل میگم !

    ReplyDelete
  2. بارک الله....احسنت که شاخشو شکستی..

    ReplyDelete
  3. چی پست دوست داشتنی یییییییییییییییییییی .,

    ReplyDelete
  4. ای ول. مبارکه. دوباره می شی وندرر پر ماجرا منتها از نوع آگاهش. دعای خیر ما هم بدرقه راهت. فقط از این سفر، سوغاتی ما یادت نره.
    ضمنا راجع به عقیده ات منهم باهات موافقم که باید از الف بودنمون لذت ببریم و ضمنا نسبت به بودنش آگاه باشیم و قبولش کنیم

    ReplyDelete