Saturday, December 6, 2008

عشاق کوچک

سن هر دویشان روی هم از من کمتر بود.پسرک به زحمت ١۶ سال داشت و دخترک را می شد راحت ١۴-١۵ ساله تصور کرد.دست راست پسر دست چپ دختر را گرفته بود و دختر، ریزخندی به لبش داشت.چهره پسرک از غرور می درخشید چنانکه می شد با خودت تصور کنی این سیخ سیخ ایستادن موهای سرش نه از سشوآر و ژل که از همین شوق فشرده شدن دستش توسط دخترک است...سرحال نبودم اما دیدن این صحنه و آن رضایت معرکه شان از همقدمی با هم، سر شوقم آورد،لبخند زدم!

5 comments:

  1. چه راه درازی در پیش دارند... چه شوق ها چه اشک ها...

    ReplyDelete
  2. "هیم" ها و "ها" ها و "هی" ها و ..

    ReplyDelete
  3. اینجور مواقع است که آدم تو دلش می گه آخی نازی ....

    ReplyDelete
  4. بامزست.من معمولا  اینجور وقتا نمیتونم خودمو کنترل کنم جلو روشون میگم اخیییییییییییییییی نازیییییییییی!!!!!!!!!!!!!

    ReplyDelete
  5. مونده حالا...

    ReplyDelete