Wednesday, December 24, 2008

سوتی

دیروز یک فقره سوتی هم دادم در حد تیم ملی.بچه های شرکت پیله کردند بخاطر حقوق اول ناهار بده،من هم زیر بار نرفتم،بعد گیر دادند که بابا لااقل شیرینی بده باز بنده خودم را زدم به نشنیدن.کار رسید به جایی که دیگر نمی شد زیرآبی رفت گفتم باشد شیرینی می دهم.یکی از همکاران خانم واحد مالی آمد گفت یه ناهار به من بده من کل ماجرا رو ماست مالی می کنم.من هم گفتم نه همون شیرینی خرجش کمتره...ماجرا کش پیدا کرد تا دیروز.دیروز دوباره دیدم خانم مالی شر درست کرده که شیرینی نه و همان ناهار،بنده در حال مقاومت مذبوحانه بودم و حدود شونصد نفر داشتند انواع و اقسام فشار ها را می آوردند-از آن فشار ها نه بی تربیت نیشت را ببند-که من را تسلیم خواسته شوم خود کنند،وسط این هاگیر و واگیر خانم امور مالی آمد و گفت من به ایشون گفتم یه ناهار خصوصی به من بدن من ماجرا رو ختمش می کنم ولی قبول نکردن من هم که دیروز اصلن روی دنده خوش خلقی بودم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم«من همکارام رو به ثمن بخس نمی فروشم»...اول اون خانمه سرخ شد بعد من سرخ شدم بعد خلاصه قیامتی از این نزاکت و ظرافت بنده بر پا گشت که جایتان خالی!

9 comments:

  1. کجاش سوتی بود؟
    نفهمیدم!
    نتیجه اخلاقی اینکه اگه بجای خانم مالی بودم سرخ نمی شدم!!

    ReplyDelete
  2. قربون این قامتت برم دکی جون!طرف اومده گفته بیا با من نهار بخور من برگشتم گفتم شما ثمن بخسی یعنی بوقی یعنی...اصلن هنوز روم نمیشه خیر سرم برم سمت اتاق مالی

    ReplyDelete
  3. والله به قران می خواستیم بگیم شاید تو این ناهار خصوصی خیرتی باشه،انقدر اومدی اینجا کتک کاری راه انداختی و فحش دادی به جماعت کامنت گذار که حرفمون رو خوردیم.

    ReplyDelete
  4. آخه خدا خیر داده نظر باز!فکر نمی کنی اگر خیریتی ازش در میومد دیگه نمی گفتم ثمن بخس؟

    ReplyDelete
  5. خب جوونی حالیت نیست دیگه....اولش فکر می کنی خبری نیست ولی یواش یواش....ان الله مع الصابرین

    ReplyDelete
  6. با نزاکت، بی نزاکت، دلمان برایتان تنگ شده بود که چشممان روشن شد عجالتن!

    ReplyDelete
  7. واقعا که.............ایششششششششش

    ReplyDelete
  8. مثل اینکه زیاد با من گشتی!!!

    ReplyDelete