Monday, December 29, 2008

از دل ضعف رفتن ها

در شرکت را که باز می کنم می دود تو،بی تفاوت از کنار سلام من می گذرد یعنی که تو را ندیدم،شروع می کند نام کوچک پدرش را بلند بلند صدا زدن و می رود سمت اتاق پدرش،مادرش که از پی می آید صدا می کند«عمو رو دیدی؟جواب سلام دادی؟».با مادرش احوال پرسی می کنم و می گویم«آره یه سری برام تکون داد»...پرت می شوم به یک روز زمستانی ۴ سال پیش که وروجک تازه به دنیا آمده بود و بر می گردم به اینکه همین بزرگ شدن سریع او شاید نشان دهد عمرم با چه سرعتی دارد می گذرد


این دو شریک دیگر شرکت هم هر کدام عکس قاب شده بچه هایشان را گذاشته اند روی میز و اقرار می کنم من هر بار که می روم توی اتاق دلم ضعف می رود برای اینکه یک روزی عکس نی نی گولوی خودم را بگذارم روی میزم،در مورد قد کشیدنش حرف بزنم،یا در مورد شیرین زبانیش یا ...آدم است دیگر یک وقت هایی دلش چه چیز ها که نمی خواهد!


پی نوشت:دلم ماجراجویی نمی خواهد،حتی جک اسپاروی درون هم دیگر وقتی تصویر امنیت را می بیند رم نمی کند و نمی گریزد و شما نمی دانید این که جک اسپارو راضی باشد به جای لنگر کشیدن و دنبال جزایر متعدد گشتن،بیل دست بگیرد و جزیره اباد کند چه دگرگونی عمیقی در من محسوب می شود

10 comments:

  1. این آباد کردن جزیره هات خیلی حرف بودا. ای ول

    ReplyDelete
  2. توهم چه چیزا دلت می خواد امیر جان

    ReplyDelete
  3. عمه قربونش بشه.  من حست رو می‌فهمم.  از یه جایی دیگه دلت می‌خواد متعلق باشی.

    ReplyDelete
  4. جک اسپارو نه و کاپتان جک اسپارو

    خودش هم اگه بود همین رو می گفت جانم

    ReplyDelete
  5. آرمان آریاییDecember 29, 2008 at 3:39 PM

    سلام..من بر عکس توام خدایی! اصلا حوصله بچه و بچه داری ندارم بالکل!...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  6. مال ما كه هميشه به دنبال لنگر انداختنه !

    ReplyDelete
  7. ایشالا...
    میگم حالا اسم ایتالیاییشو می نوشتین ارباب جان! بلکه یه روزگای ما هم ببینیمش

    ReplyDelete
  8. آقای رضای...(به علت پاره ای از ملاحظات از جمله پاک نشدن کامنت بنده!!)
    بیخود خودت و داخل نکن....بچه ها از آدم های چاق آلویی مثل شما دور از جوون سیبیل از بنا گوش در رفته خیلی هم می ترسن.

    ReplyDelete
  9. آرش جان!اون امیری که تو غبار و غیره گم می شد پروندش بستست...آدم که نمی شینه تو سایه ترس،وقتی هی می بازی همیشه یادت هست بالاخره یه دفعه نوبت بردنته...می گی نه نگاه کن!

    ReplyDelete
  10. امیدوارم یه روز نه چندان دور به آرزوت برسی و شاهد قد کشیدن بچه ت باشی... با توجه به اینکه خیلی وقته میشناسمت به طور مجازی می تونم حدس بزنم پدر شدن چقدر بهت میاد و چقدر هم پدر خوبی خواهی بود

    ReplyDelete