از یک جای قصه باید یاد بگیریم که زندگی به ساز ما نمیرقصد که هیچ، ارکستری هم دارد به چه عظمت و همیشه و همیشه اوست که ساز میزند و ماییم که میرقصیم.میشود وقتی که ارکستر زندگی شروع به نواختن کرد با آن رقصید،میشود کلن قهر کرد که این آهنگ من نیست و من نمیرقصم و میشود یک وقتهایی نشست و یک وقتهایی پا به پای ارکستر رقصید.تاکتیک هرکدام از ما در برابر زندگی میشود متفاوت باشد.اگر چند ماه پیش بود حتمن الان مینوشتم هر کاری میکنید بکنید فقط قهر نکنید با ارکستر اما حالا نظرم این است که هر کاری میکنید بکنید ولی خوشحال باشید و مسوول:چه وقتی که میرقصید و چه هنگامی که تصمیم گرفته اید نرقصید و بازی را متوقف کنید.تجربه ام به من نشان داده اگر منتظر آهنگ دلخواهمان باشیم برای رقصیدن شاید وقتی ارکستر آن آهنگ را بزند که ما دیگر جان رقصیدن و پای دست افشانی نداشته باشیم .این را اگر قبول کنیم حتی وقتی ارکستر دارد خارج از میل ما مینوازد شاید بتوانیم سازی پیدا کنیم تک، آن میان که ضرباهنگش دلنواز باشد برای ما...شاید باید یاد بگیرم و بگیریم که منتظر روز مبادا نباشم و نباشیم برای شادی
پی نوشت:این پست را بیشتر نوشتم برای خودم به یادگار امروز که یک مشکلی تقریبن حل شد و مساله کاری ای لاینحل ماند و...زندگی تهش شاید همین باشد
کلا صبر کردن بد چیزیه. باعث می شه که آدم امروزش رو نبینه و استفاده نکنه. امروز رو اگه دریابیم کلی برنده ایم!
ReplyDeleteمنم در عمرم نرقصیدم...
ReplyDeleteفکر کنم هینطور که زندگی آهنگ مشخصی نداره.. استراتژی رقصیدن مشخصی هم تو زندگی وجود نداره.. شاید باید همه استراتژی ها رو امتحان کرد تا بشه بهدا بهترین رو انتخاب کرد.. فقط یه مشکل اینجاست که ما واسه آزمودن وقت چندانی نداریم... این که گفتی «برای رقصیدن شاید وقتی ارکستر آن آهنگ را بزند که ما دیگر جان رقصیدن و پای دست افشانی نداشته باشیم» دغدغه ی این روزهای فکرمه که هنوز براش جوابی پیدا نکردم..
ReplyDeleteحتی می شه وقتی آهنگ هم نیست با دهان سوت زد و رقصید ... اما همه ی رقص ها هم شاد نیستندا
ReplyDeleteخوش به حال شما پرشین بلاگی ها. ما بلاگفایی ها که چند روزه ول معطلیم.
ReplyDeleteراستش نمی دونم ربطی داره به این موضوع یا نه اما. اما وقتی تو شیرینگ گفتم از بچگی مسئولیت کارهامو پذیرفتم تا حالا حتی اگه می دونستم پشتبندش تنبیه و یا دل گرفتگی طرف مقابل باشه. البته که هرچی پدر سوخته تر شدم یاد گرفتم که گاهی راستشو نگم اما بازم مسئولیت رو می پذیرفتم گرچه می تابیدم و به کودکم آسیب می رسوندم...و این یکی از بخشهای آتنای من بود...
و در ادامه کامنت خصوصی قبلی(چون زیادی آرک تایپی بود)...
ReplyDeleteتورج گفت باید که آفرودیت به کمک دیمیتر و هرا زیباترین رقص زندگی را بیافریند!
راست میگیا.....
ReplyDeleteشاید ...
ReplyDeleteآره امیر جون آدم وقتی از این چیزا می نویسه که یه مشکل لاینحل حل شده باشه اما وقتی از صبح تا شب با مشکلات حل نشدنی و حل نشدنی و حل نشدنی مواجه باشه همون میره اخم می کنه و صداشم درنمیاد.
ReplyDeleteبعضی ها هم مثل خود بنده میرن توی آبدارخونهی محل ارکستر! و هی برای رهبر و اعضا چایی می ریزن و فین فین می کنن و لبخند مفت می زنن و حیرون موندن که اینجا وسط این جماعت منظم فهمیده چه غلطی می کنن؟