این بدخلقی از آنهاست که باید تحملشان کرد، چشم توی چشم شد باهاشان، حرف دارند با تو ،جنسشان با بالا و پایین شدن های روزمره فرق دارد، که نباید گذاشت و گذشت از آنها ،باید ماند باهاشان...پاچه های شلوارم را میزنم بالا که بزنم به این سیاهاب ببینم بالاخره آویزی برای قبای ژنده من پیدا میشود آن سوی روشن این جوی
آی گفتی...!...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteنمی دونم چرا دلم می خواد بگم:
ReplyDelete"گاهی هم آدم باید منطق را کنار بگذارد"
.
هر چند که زیاد هم ربطی به ماجرا نداشته باشد این حرف اما یک چیزی ته دل من گفت که این حرف را بزنم. آدم است دیگر ... گاهی هم بی ربط می گوید...
پاچه بالا باید زد!
ReplyDelete..........................................
ReplyDeleteبعد از این چند تا نقطه ی گلناز که دیگه نمی شه چیزی نوشت.
ReplyDeleteآدم که قاط نزنه ادم نیست, رباط هست!
ReplyDeleteباشد که بشود...
ReplyDeleteته این قاط زدنا یه چیزی پیدا می شه!
ReplyDeleteکاش زودتر برسد زمانی که این بایدها دست از سر ما بردارند؛ در واقع ما رهایشان کنیم !خود خود زندگیست آنوقت...
ReplyDeleteبالاخره میشود جان برادر، حتی اگر برای مدتی کوتاه هم باشد!