قدیمتر ها،همان وقتهایی که اگر سقفی بالای سرمان بود و نانی سر سفره مان خوشبخت بودیم،توی هر خانواده بودند مادر بزرگ و پدر بزرگ هایی که قصه میگفتند برای بچه ها و برای کودک درون بزرگتر ها.قصه شنیدن نیاز روح آدمیست.حدس میزنم نیاکان ما هم وقتی از شکار دایناسوری ماموتی چیزی بازمیگشتند به غارشان دور هم جمع میشدند و با همان اصوات نامفهوم قصه میگفتند برای هم شاید هم قصه هایشان را نقاشی میکردند روی دیوار غارها تا سمعی بصری باشد.بشر انگار نمیتواند بی قصه و قصه گویی زندگی کند.زمانه ما اما زمانه گسست است.دیگر شاید پدر و مادرت را هم نبینی برای زمان های طولانی چه برسد به پدر بزرگ و مادر بزرگ و در این هنگامه وظیفه قصه گویی به عهده سینماست.همین شاید سینما را جادویی میکند.سینما جمع مان میکند دور هم و برایمان قصه میگوید:قصه آدم های عاشق،آدم های فارغ،آدم های معمولی مثل من و تو یا قهرمان های بزرگ اسطوره و واقعیت...سینما پاسخگوی نیاز روح ماست برای همین است که سینما سینماست!
پی نوشت:به بهانه دیدن فیلم خوب موسیقی درون
من دلم قصه می خواد خب
ReplyDeleteیاد این جمله عمو گابو افتادم که میگه:
ReplyDeleteزندگی آنچه زیسته ایم نیست بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم...
راستی اول شدن بعضیها اینجا دیگه داره واقعا بودار میشه... ضرورت آزمایش دوپینگ داره احساس میشه کم کمک!
ReplyDeleteامیییییییییر ببین عرفان چی میگه؟
ReplyDeleteعرفان جان!به سبیل شاه عباس قسم که هیچ دوپینگی در کار نبوده و فلذا کلیوم تکذیب میشود و تازشم اگر هم بوده اهه!
ReplyDeleteندیدم این فیلم رو که بهونهء نوشتن این مطلب جالب شد. اگر عالیجناب امیر معرفی اش میکند، باید حتماً دیدش!
ReplyDeleteچقدر تو پست قبلی خودمون را خوب وصف کردی .
ReplyDeleteخوب دیگه سینما سی نما است !
شاید هم بیشتر !
ReplyDeleteکی میدونه ؟