من اومدم بیرون از مه.فکر کنم حالا میدونم که چه چیزایی انقدر بهمم ریختن که اجازه دادم یه اتفاق کوچیک اون طور زیر و زبرم کنه.این جور وقتا که میتونم ببینم خودمو و میتونم انگشت اشاره رو بگیرم سمت خودم و بگم هی مرد سهم تو کجاست از ماجرا؟مشکل خودت چیه؟به اندازه همه دنیا ممنون ناهید و تورج میشم که چطور به داد من رسیدن و چقدر کمکم کردن برای مسوولیت پذیر بودن.
این مسوولیت پذیر بودن به زبون، خیلی سادست.یادم میاد ناهید اولین جلسه کلاس گفت« هدف این دوره اینه که شما مسوولیت زندگیتون شادیتون غمتون رو قبول کنین».من همون لحظه فکر کردم که خوب معلومه من مسوول زندگی خودمم و شاید دو سال بعد از اون روز تازه تونستم بفهمم من هیچ وقت مسوولیت زندگیم رو نپذیرفتم.هنوزم یه جاهایی قبولش نکردم.من هنوز شادیم رو جایی بیرون از خودم جستجو میکنم.بخشی از وجود من-که بسیار قدرتمند هم هست-شادیش رو در ناجی بودن و شاد بودن آدمهای مهم زندگیش جستجو میکنه.یعنی من خیلی شادی درونی خودم را وابسته میکنم به آدمهای عزیز زندگیم بدون در نظر گرفتن اینکه این آدمها خودشون هزار و یک مساله دارن تو زندگیشون و بدون باور اینکه من سوپر من نجات دهنده نیستم.میدونین بعد چه اتفاقی میفته:وقتی به هر دلیلی اون شادی ساخته ذهن من تو زندگی این آدما نیست اول احساس بی کفایت بودن به من دست میده،بعد رسمن احساس میکنم به من خیانت شده:من ناجی کبیر اینجا هستم بعد تو به چه حقی شاد نیستی ناسپاس!خنده داره نه؟ولی واقعیت داره.مسوول بودن یعنی بدونی که شادی تو جز خود تو به هیچ کس دیگه ای ربط نداره،که گناه زخم های خودتو،کاستی های درونیتو،گردن آدمهای عزیز زندگیت نندازی
مسوول بودن یعنی اگه همچین تفکری در مورد زندگی داری به جای مواخذه دیگران که چرا به اندازه کافی شکرگزار حضور پر شوکت من نیستید و دلخوش،به خودت نگاه کن که داری شادی و امنیتت رو به طرزی غیر انسانی بیرون از دایره وجودی خودت میبینی...به همین سادگی!
چقدر این حرفهایی که زدی آشنا بودن امیر... یادم میاد فریبا چقدر در باب مسئولیت در زندگی برام داد سخن سر داده بود...
ReplyDeleteمهمه ها این پست های شما
ReplyDeleteاگه نشه یه وقتایی یه چیزایی رو گردن بقیه انداخت که ادم رسما دق میکنه!
ReplyDeleteمهمترین مساله بنظر من اینه که قبول کنیم اتفاقاتی که در زندگی می افته ناشی از فعالیت های ماست، اونوقت این موج افسردگی رو دیگه ندارم، ملت همه ناامیدن، نمی دونم واقعا فکر می کنم که همه بر این باورن که علیلن؛ عاجزن، به طرف میگم دکترا چرا نمی خوای بخونی؟ میگه بخونم که چی بشه، وضع مملکت از این بهتر میشه! آخه من چی باید بگم به این
ReplyDeleteخوشم می یاد از همچین روزها و همچین دقایقی توو زندگیم!
ReplyDeleteیه جورایی تمرین خودشناسی و خودسازیه.
سلام دوست عزيز
ReplyDeleteقسمتي از مطالبتو مطالعه کردم وبلاک بسيار زيبايي درست کردي بهت تبريک ميگم اگه قابل دونستين شما هم يه سري به ما بزنيد بازم بهت سر ميزنم.
ممنون خداحافظ
www.bardashtno.persianblog.ir
چه سفر سبکبارانه ای باید باشه این سفر آخر هفته برایت...از ته ته دل برات آرزو میکنم خوش بگذره!
ReplyDeleteمسئولیت.از این طرف که شما نشونش دادین بهش نگاه نکرده بودم..
ReplyDeleteباید فکر کنم.
کتاب قشنگیه.استخوان خوک و دست های جذامی...مصطفی مستور.بهترین رمان سال 83
ReplyDeleteامیر جان بسی حض وافر بردم از بیان زیبای مسئولیت پذیری.عالی بود.
ReplyDeletePersianBlog
ReplyDeleteتبلیغات. یادداشت: قرار است ایران این شکلی شود! تاریخ یادداشت: چهارشنبه، ٢٢ خرداد ۱۳۸٧. تعداد نظرات: 1. نام:. آدرس ایمیل:. آدرس سایت:. حداکثر 1024 کاراکتر ...
comments.persianblog.ir/?blogID=6307&postID=1602096 - 28k - ذخيره شده - صفحات همسان
PersianBlog
۱۱:٢٦ ق.ظ. -. شنبه، ٢۱ اردیبهشت ۱۳۸٧. فکر کن اگه من اسم وبلاگم رو عوض کنم دیگه وبلاگم اون وبلاگ سابق هست؟ یکم فکر کن اولش بعد ایده خلاقانه در وکن! نیشخند ...
comments.persianblog.ir/?blogid=1226&postid=1448344 - 87k - ذخيره شده - صفحات همسان
PersianBlog
سلام روز بخیر کلبه قشنگ و باصفایی داری فقط همینو میتونم در وصف این کلبه زیبا بگم و بس گل دوست داشتی یه سر به کلبه منم بزن خوشحال میشم قدمهای سبزت در کلبم حس ...
comments.persianblog.ir/?blogid=12964&postid=1789021 - 36k - ذخيره شده - صفحات همسان
PersianBlog
۱٠:۳۱ ق.ظ. -. سهشنبه، ٩ امرداد ۱۳۸٦. سلام مرسی بهم سرزدی وبت خيلی جالب بود مخصوصا با جوابيت خيلی حال کردم خوشحال ميشم دوستای خوبی واسه هم باشيم خوش باشی ...
comments.persianblog.ir/?blogID=4540&postID=3