ملافه ها عوض شده،روبالشتی های تمیز به آدم لبخند میزنند و خانه بوی خوش غذا میدهد بوی مادر بوی مادری...مادرم اینجاست.میشود حالا دلت از دست همه دنیا که گرفت بروی به یاد کودکی دراز بکشی کنارش و او هم بدون اینکه بپرسد چرا دستش را بیاندازد دور شانه هایت-انگار که یاداوری میکند ببین پسرکم من هستم-میشود حالا غروب ها نشست با او از زمین و اسمان گفت.از همه چیز گفت جز همان که میخواهی بگویی و میخواهد بشنود و اصلن نیاورد به روی خودش که میفهمد حال تو را،فقط هست برایت، هست کنارت.مادرم اینجاست:نگرانی را میینم توی چشم هاش و هر بار که این طور میشود یقین میکنم به بزرگی روحش که همیشه همیشه به من فرصت داده اشتباه کنم و حمایتم کند باز،بی انکه حتی بگذارد نگرانی هایش بی بال و پرم کنند.سالار است مادرم
آزاده میگفت میخواهی حرف بزنی با من مادری.میدانم میخواهی چه بگویی فقط کاش باور کنی من الان این لحظه اکنون واقعن هیچ جوابی ندارم برای تو.نمیدانم این دفعه خیلی عمیق است جان مادر ولی میدانم تو به سرگردانی های من عادت کرده ای و به زمین خوردن ها و بلند شدن هایم...اصلن شاید هم بد نباشد حرف بزنی و بگذاری نگرانی های توی چشمهات بشود کلمه،شاید تو حرف زدی من هم دلم به حرف آمد...حرف زدنت را عشق است مادری
آخ ارباب...پستت چنان چسبید که رخ مادر را چند دقیقه ای به نظاره نشستم و مسخ شدم! لبخند شیرین مادر...بوسیدن گونه اش...
ReplyDeleteارباب خانه ات پر نور شده...خوش باشی ارباب
راستی دیدی حاجی رو چجوری اوتش کردن؟!
ReplyDeleteفکر کنم آه ناصر خان گرفتتش! شایدم فیروز...القصه که ارباب این فصل هم باید فکر کنم عشقمونو توی پستوی خونه دلمون نگهداریم و ته دلمون داد بزنیم اس اس!
مادر مادر مادر همیشه خوب است و نعمتی بزرگ
ReplyDeleteرئیس فکر نکردی ما هم دلمون مامان بخواد و غصه بخوریم؟
ReplyDeleteآره مادر نعمتی ست که همه دیر می فهمن اما مادر من این یه اخلاقو نداشت خدا نکنه فکر کنه مسئله ایه...... اینقدر پا پیچ میشه که آدمو دیوونه می کنه!
ReplyDeleteچی بگم؟ من هیچوقت مادرم رو اینطور نگاه نکردم و دوست نداشتم! مادرم زن بسیار خوبیه اما همیشه در مقایسه با پدرم خوبیهاش رنگ باخته و بیشتر به چشمم مثل خاله بوده تا مادر!
ReplyDeleteپدرم که فقط سه ماه درس خونده با هوش سرشارش با علو طبعش با بی نیازیش با مهربانی مسیح وارش با صداقت باورنکردنیش و با همه چیزهایی که آدمهای افسانه ای دارن باعث شده که مادرم (که یه زن معمولیه) اصلا به چشم ما نیاد!
این شاید ظالمانه باشه اما خوب دیگه از مشکلات زندگی کردن با یه انسان افسانه ای یکی هم اینه.
مادر............
ReplyDelete