Wednesday, September 24, 2008

زخم ها

در بین اسطوره های ملل مختلف،داستان قهرمان هایی که رویین تن هستند مکرر تکرار میشود.داستان آشیل یونانی ها،زیگفرید آلمانی ها و اسفندیار ایرانی ها...داستان قهرمانی که تمام بدنش آسیب ناپذیر است به جز یک نقطه، یک ضعف، یک خلل که همیشه قهرمان جانش را بر سر زخمی از همین ناحیه میگذارد.پاشنه اشیل،شانه زیگفرید و چشم اسفندیار کار دستشان داد و جانشان را بر باد


اسطوره ها حکایت رویای دسته جمعی ملت هایند.شمول اسطوره معمولن به همه مردم حوزه فرهنگی همان اسطوره بر میگردد.این را اگر قبول کنیم شاید بدک نباشد بگردیم دنبال پاشنه اشیل و چشم اسفندیارمان.همه ما مکرر و مکرر در زندگی زخم خورده ایم.دامنه این زخم ها به شدت متنوع است و فراگیر:از هنگامی که نوزاد بودیم و مادر کمی دیر به فریاد گریه مان رسید و حس کردیم مادر خیانت کرده به ما تا وقتی پدر یاریمان نکرد یکبار در کودکی یا معلم تنبیه مان کرد به ناحق یا به چیزی که میخواستیم نرسیدیم یا معشوقی ترکمان کرد یا...مدام زخم خورده ایم ما در همه زندگی اما بسته به ذات خود ما یا به قول روانشناسان پیرو مکتب یونگ بسته به ارک تایپ و کهن الگوی غالب هر کدام از ما،یکی از این زخم ها برجسته میشود و تازه-انگار شفایی در کار نیست برایش هرگز-یکی همیشه به جهان زنانه بی اعتماد است و زنان زندگیش تا مهم میشوند ترکش میکنند،یکی جهان مردانه را بی رحم میابد و در یک قدمی موفقیت همیشه آن را از دست میدهد و همین طور بگیرید تا انتها.


این زخم های قدیمی اما تازه و خونچکان را اگر پیدا نکنیم توی خودمان،اگر ندانیم پاشنه آشیل یا پاشنه آشیل ها کجای روحمان سکنی گزیده اند،خودمان را و دیگران را آزار میدهیم.آدمهای نزدیک زندگی ما کافی است به سهو انگشت بگذارند روی زخم مان و واکنش مهیبی ببینند که هیچ تناسبی مطلقن با کنش آنها نداشته و ندارد.آنها در آن لحظه نمیدانند که ما نه به کار آنها که به زخمی به عمق تمام روحمان داریم واکنش نشان میدهیم.در مورد خودم لااقل چند زخم مهم پیدا کرده ام در روانم.هنوز که هنوز است وقتی یکی دست میگذارد روی این زخم ها نمیتوانم جلوی آن فوران درد نامتناسب را بگیرم،حتی نمیتوانم واکنش مضحک نشان ندهم.فقط تنها فایده اش این است که میتوانم چند لحظه بعد بفهمم داد و بیدادم باید با خودم باشد نه با طرف مقابل که هرگز حتی از این زخم اگاه نبوده،همین از شدت خشم کم میکند و به دنبال آن از شدت واکنش.ویرانگری ما خیلی کمتر خواهد بود اگر بدانیم چشم اسفندیارمان کجاست


بگردیم و پیدایش کنیم!

12 comments:

  1. این سایت محسن خان که گذاشتی فیلتر بود.

    ReplyDelete
  2. من شدیدا"با سیدو موافقم ... ولی سعی میشه کرد ...

    ReplyDelete
  3. می‌رو بگردم ببینم پیدا می شه یا نوشه

    ReplyDelete
  4. ببخش اما خصوی داری

    ReplyDelete
  5. زخم های من انگار بی حس شدن دیگه...

    ReplyDelete
  6. مرسی دوست جان. راستش بعد از این کلاسها گاهی قاطی می کنم چی کار باید بکنم و به قول تو نمی فهمم الان دفاع از مرزهام باید بکنم و یا اثبات درستی خودم و ترسم از اون دومیست که از این کارا زیاد کردم اما دفاع از مرز را کمتر انجام دادم.
    باید فکر کنم.
    راستی دارم تحلیل رویا رو می خونم چه مقدمه جالب و جامعی داشت از تعاریف اولیه !

    ReplyDelete
  7. امیر جان ، لازمه ی اینکار روراست بودن با خودم هست . یعنی حداقل سر خودم کلاه نگذارم .
    سخته ، خیلی هم سخته . قبول کن .

    ReplyDelete
  8. عجبا که صحبت از پاشنه آشیلمون که میشه دوست داریم جاخالی بدیم... باید بگردیم و پیدایش کنیم...

    ReplyDelete
  9. من تمام وجودم چشم اسفندیاره !

    ReplyDelete
  10. آه اسفندیار مغموم تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی...

    ReplyDelete
  11. سرتيپ، آه سرتيپ، امير سرتيپ، ...
    پريروز با يه نفر مَجازاً صحبت مي‌كردم ازم پرسيد از اميرانه چه خبر؟ گفتم هيچي. گفت مگه پستاي اين چند روزش رو نخوندی؟ گفتم چرا. گفت مگه دوست نيستين با هم پس چطوريه كه... راستش تنها راهي كه مونده بود برام اين بود كه سفسطه كنم و بگم بابا امير، سرتيپه. سرتيپ. مي‌فهمي؟ سرتيپ. يه سرتيپ هم با اين بادها نمي‌لرزه... بعدش هم كه خودت كامنت گذاشتي و مابقي ماجرا.

    ReplyDelete
  12. chetor bayad begardimmmmm?

    ReplyDelete