صحنه شب خارجی،مرد نشسته همراه با دخترکی زیبا درون کالسکه ای که دارد آنها را دور سنترال پارک میگرداند.مرد، حریص میبوسد دخترک را و میگوید«تو خیلی زیبایی.میدونی مطمئنم خدا وسط بحثش با ایوب بهش گفته ببین درسته من یه ذره اذیتت کردم ولی میتونم از اینا هم خلق کنم-اشاره به دختر-و ایوب حق رو به خدا داده،تو جواب خدایی به ایوب»
وودی آلن-مانهاتان
کلک مرغابی نجفزاده
ReplyDeleteهزارمین پستت هم مبارک!
ReplyDeleteببخش که من همیشه عقبم و کامنتهام رو قاتی پاتی میذارم! به هرحال وبلاگ تو از معدود وبلاگهایی بود که توی این یکی دوسال پیگیر خوندم و لذت بردم حتی اگر نظری نداشتم که بنویسم.
خوشحالم که زنده ای که می نویسی که هنوز یکی ته وجودت مبارزه می کنه عشق می ورزه و آواز می خونه...
دوستش دارم ارباب ... خیلی خیلی
ReplyDeleteآخی چه گوگولی بود شایدم چه گیگیلی!
ReplyDeleteاین روزا چه همه بحثه وودی آلنه !
ReplyDeleteوودی آلن از نوادر روزگاره
ReplyDeleteوه چه حسن تعلیلی!
ReplyDeleteیا شایدم دلبرانه ای .
ReplyDelete