مثل توفان، بعضی وقتها بادهای تند، بادهای سخت میوزند بر جان آدم...باران آسمان دل ،مثل نرم ریز های اول پاییز نیست.سقف اسمان را برداشته اند و همه خشم خدایان میشود باران. آن وقتها.مثل گربه ای میشود آدم وسط خیابان شلوغ در یک روز توفانی...همانقدر خیس و همانقدر بی سرپناه
مرغ توفان هم که باشی وقتهایی دلت لک میزند برای کمی آفتاب، کمی آرامش یک روز بی توفان که آسمان فقط چند تایی ابر دارد و خورشید یواشکی نورافشانی میکند.حالا در مورد من همان گربه خیس بیشتر محمل دارد تا مرغ توفان و خزعبلاتی ازین دست
توفانی را انگار از سر گذرانیده ام.تنم مثل مریض تازه بهبود یافته بی قوت است و خسته.روحم مثل آفتابگردان سر میچرخاند از پی خورشید در پی نور و دلم دل بسته به رنگین کمانی که باید حتمن بعد همچین توفانی در آسمان پیدا شود
پی نوشت:میدانم وقتی رنجور میشوم بی انصافی میکنم.بد میشوم و تلخ.تو ببخش بر من دردانه!
تو هیچ وقت بد نمی شوی.کس دیگری را می شناسی که مثل تو دوام بیاورد زیر این توفان ها؟ از این بزرگوارانه تر هم می شود برخورد کرد با کسی که توفان به پا می کند؟
ReplyDeleteای گفتی!
ReplyDeleteبداخلاقی تو رو نمی گما. این طوفانهای پشت سر هم رو می گم
پست رو با کامنتهاش که می خونی میشه نفس راحتی کشید و مثل این پیر مرد پیر زنهای بسرد و گرم چشیده ی روزگار گفت نمک زندگیه... عزیزی می گفت خوبی بارون اینه که وقتی میاد کلی وبلاگ به روز میشه.. می بینم که بیراه هم نگفته...
ReplyDeleteخدا رو شکر...
ReplyDeleteبه خير گذشت؟؟؟يا کلي خرابي گذاشت و رفت مثل کاترينا..
ReplyDeleteخوشحالم که گذشت ...
ReplyDelete