عشق من
آنها در رژه اند
سرها به جلو، چشم ها گشاده
شهر در لهیب ارغوانی آتش
مزرعه ها لگد کوب شده
جا پاها
تا بی انتها
و مردم چون گوشت بر چنگک قصابی
تکه تکه می شوند...
عشق من!
در میان جا پاها، سلاخی ها
گاه تو را، نان را و آزادی را گم کردم
اما ایمانم را از کف ندادم
ایمانم به روزهایی که
از میان تاریکی ها، ضجه ها و گرسنگی ها
حلقه بر در خواهد کوبید
با دستانی همه از آفتاب!
ناظم حکمت، تو را دوست دارم چون نان و نمک، احمد پوری
اما ایمانم را از کف ندادم...
ReplyDeleteاما ایمانم را از کف ندادم...
ReplyDelete