سرخوشی که من فکر می کنم دوای درد این روزهای ماست با لاابالی بودن فرق می کند. سرخوشی به معنای بی توجهی به اتفاقات ساحت عمومی، به درد ها و بازداشت ها نیست. از صبح داشتم فکر می کردم اگر بخواهم برای کسی خلاصه توضیح بدهم این سرخوشی یعنی چه، باید چکار بکنم و ذهنم رفت سراغ فیلم زندگی زیباست روبرتو بنینی...برای دوستانی که فیلم را ندیده اند زندگی زیباست حکایت زن و شوهر یهودی در ایتالیای تحت تسلط موسولینی فاشیست است. در بازداشت های دسته جمعی یهودیان، این زوج نیز به همراه پسر کوچولویشان به اردوگاه مرگ اعزام شده و پدر و پسر از مادر جدا می شوند. فضای اردوگاه مرگ بار است، غذا به اندازه کافی نیست و هر روز تعدادی به اتاق های گاز فرستاده می شوند، در چنین جوی، پدر برای حفظ پسرش، او را قانع می کند که تمام این اتفاقات یک بازی است و پسر باید خود را پنهان کند به طوریکه اگر در انتهای کار او را نیابند یک تانک جایزه می گیرد...تمام فیلم قصه تلاش غریب پدر است برای حفظ جان و سلامت روانی پسر. می توانید حدس بزنید چنین کاری در یک اردوگاه مرگ که خود پدر هر لحظه ممکن است اعدام شود تا به چه حد دشوار است. فیلم با مرگ پدر و نجات مادر و پسر به اتمام می رسد.
رفتار پدر-روبرتو بنینی- در این فیلم نمونه ای خوب از چیزی است که من نامش را سرخوشی گذاشته ام. بنینی در فیلم از تمام فجایع اطرافش آگاه بود که اگر نبود نمی توانست برای نجات پسرش راه حل هایی بیابد، بنینی از رنج اطرافیان خود رنج می برد از جدایی از همسرش از...اما تن به غم نداده در تمام طول فیلم همه سعی خود را برای بالا بردن روحیه دیگران به کار می بندد. او حتی اعدام خود را هم به یک بازی تبدیل می کند تا پسرش عذاب نکشد، مرد بالغ برای حفظ کودکش به سرخوشی متوسل می شود.
تمام آنچه که در سه ماه گذشته بر ما رفته، روح ما را، کودک درون ما را ترسانیده و ناامید کرده است. یک راهمان تن دادن به این ناامیدی و همه هزینه های دردناکش است، راه دیگر ترک صحنه و گریز به لاابالی گری است. راه سوم این میان طریقت سرخوشی است. حدس می زنم بشود گفت به تعداد تک تک ما راه برای سرخوشی است. یکی به سینما پناه میبرد، آن یکی به ادبیات، دیگری به سفر، کسی به جمع های دوستانه...بگردیم راه منحصر به فرد خودمان را پیدا کنیم تا قادر باشیم با علم به همه مخاطرات و مشکلات، ضمن ماندن در صحنه، زندگی کنیم. کودکمان را نجات دهیم، سرخوش باشیم و بگذاریم سرخوشی مان خاری در چشم آنان باشد که جز رخت عزا، هیچ بر قامت ما نمی پسندند
یعنی براوو! همه حرفهای دل ما رو زدی!
ReplyDeleteتک تک جملات شما در عمق وجودم نشست .با اینکه این فیلم رو ندیدم توضیحات شما خیلی به دلم نشست و تصمیم گرفتم برای اینکه شیرینیش نره فیلم رو هیچوفت نبینم
ReplyDeleteوقتی دیدم نوشتی زندگی زیباست همه ی معانی "سرخوشی" رو اتوماتیک گرفتم!
ReplyDeleteآی لایک ایت
ReplyDeleteمیترسیدم رفتارم لاابالیگری باشه اما با خوندن نوشتهت اسمشو فهمیدم : سرخوشی :)
ReplyDeleteسرخوش ،درسته.
ReplyDeleteمنم با سرخوشی موافقم.اولاش فکر میکردم اگه اینطوری باشم برداشت بدی میشه از رفتارم.هر چند که تا چند وقت اصلا نمیتونستم.اما الان مبیبنم که اگه از یه تایمی شروع به این کار نمیکردم الان سرپا نبودم
ReplyDeletehttp://www.mowjcamp.org/article/id/21362
ReplyDeleteنامه عبدالکریم سروش به خامنه ای
ReplyDeleteبخونید، سایت گویا
بخشهایی از نامه:
ما نسل کامکاری هستيم. ما زوال استبداد دينی را جشن خواهيم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادينی طالع تابناک مردم سبز ماست.
یه جورایی نامش روایتگر همون زندگی زیباست.
این جمله اش هم خیلی به دلم نشست:
مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود
سرخوش باشیم و بگذاریم سرخوشی مان خاری در چشم آنان باشد که جز رخت عزا، هیچ بر قامت ما نمی پسندند.
ReplyDeleteتو این نصفه شبی با این جمله ات و با نامه سروش سرخوش شدم.
زنده ایم به امید
ReplyDeleteمن هنوز منتظرم باباهه برگرده.. مي دونم كه زنده است..اينم يكي ديگه از اون فيلماش هست.
ReplyDeleteاز بهترين فيلماييه كه ديدم.. خدا بود . خداي واقعي
ReplyDeleteفقط زيبايي.. اونهمه رنج بود و تو مي تونستي نبيني شون. پر از زندگي و اميد
تازه از مسافرت برگشتم..مدام یه حس بد آزارم میداد..به فستیوال رقص سنتی مدیترانه رفته بودم...بسیار شاد وزیبا بود....که تصویر "ندا"جلوی چشمم آمد وبعد اشک بود واشک وسط یک جشن شاد !! بچه های این زمونه گول نمیخورن!! ولی از این دل نوشته ممنونم ...شاید یه جورائی عذاب وجدان داشتم؟!
ReplyDelete