مرد سمت راست زن نشسته، جامی شراب جلوی هر کدام شان. مرد کولی است و دخترک یهودی. میخانه، میخانه کولیان است. مرد برای نخستین بار از آشناییشان لبخند می زند.جوانکی کولی میان میخانه می رقصد، چشمش به دختر می افتد، به سمت او می رود و با نگاهی به مرد اجازه رقص می طلبد. مرد لبخند می زند و با سر به خود دختر اشاره می کند. دختر بلند می شود، با نگاهی از مرد تایید می گیرد و می رود تا با جوانک برقصد، هنوز شروع نکرده، مرد کولی خنجرش را بیرون می اورد و بر جای خالی دختر می کوبد...مهر می زند انگار بر سندی که همگان بدانند هر چند با دیگری می رقصد اما از آن من است!
وای چه قشنگ بوددد
ReplyDeleteبعله. کجاش قشنگ بود آندیا
ReplyDeleteامان از این حس مالکیت
ReplyDeleteچقدر دوست دارم کسی هم بیاید برای من از این جنس سندها بزند که بوی وفاداری بدهد...
ReplyDeleteباید ورن مالکیت و مردسالاری را روی شانه هایت احساس کرده باشی که این مردسالاری خشن را، به هر اسمی بو نکشی از لابلای این سطور! جای خالی دختر بی مالکیت اگر بود و بی خشونت، خنجر لازم نداشت! شاید گلی، گیلاس مشروبی می توانست وفاداری را نشان دهد، خنجر اما نه! خشونتش تمام تن آدم را می لرزاند!
ReplyDeleteبرخوردی بهتر از این می شد انجام داد که هم نشانه ی مالکیت باشد واز ان مهمتر هم نشانه ی عشق .
ReplyDeleteمالکیتی که در طرفین احساس عشق نباشد ارزشی ندارد.
باید دید مردی که گریه کرد را
ReplyDeleteخنجر و جای خالی
نخستین لبخند مرد به دختری که دقیقه ای بعد با دیگری می رقصد
دلم می خواد نگاه مرد کولی رو ببینم درست در این لحظه
به چی نگاه می کنه، جای خالی دختر یا رقصش؟
انگار عشق مرد به زن با حس مالکیت آمیخته است.خنجر اوج عشقشه لابد.آدم یاد فیلم عروس آتش میافته...
ReplyDeleteکاش می دونستم این حس مالکیت رو کجا میشه پیدا کرد...
ReplyDeleteآخه مگه خانوم عروسکه که مالک بخواد؟
ReplyDeleteبا نگاهی به مرد اجازه رقص می طلبد(با زنه میخواد برقصه از مرده اجازه میگیره)
ReplyDeleteلبخند می زند و با سر به خود دختر اشاره می کند.
از مرد تایید می گیرد(مردا از زناشون تایید میگیرن بعد میرن با کسی میرقصن؟)
.مهر می زند انگار بر سندی که همگان بدانند هر چند با دیگری می رقصد اما از آن من است!
از آن من است!
شما اونوقت از چی حس مرد سالارانه میگیری؟
یاد جدال سنت و مدرنیته افتادم و زندگیای پر از تعارضمون...
ReplyDeleteمرد جواز زقص میده....چون میخواد مدرن باشه یا فکر میکنه که شده...
اما نمیتونه تحمل کنه و دق دلی شو سر صندلی و جای خالی وخنجر خالی میکنه...
منم گاهی ادای روشنفکری در میارم اما بعد می بینم اینجا هنوز سنگینی با سنتهاست....
این روزا بیشتر از هروقتی این تعارضو حس می کنم...
در اوج عشق رهایش کرد
ReplyDelete