بعضی فیلم ها رسمن در زندگی آدم یک حادثه اند. نفست را بند می آورند، زاویه دیدت را عوض می کنند، هوشمند و بی تاریخ مصرفند، ورای سرگرمی و وقت کشیست دیدنشان.در عمق جان آدم و ناخوداگاهش می نشینند و بعد ها می بینی داری نقاط عطف زندگیت را با سنگ محک آنها می سنجی، هیروشیما عشق من از همین فیلم ها بود!
خیلی وقت پیش خریده بودمش و یک شب نشستم به تماشا و چنان صحنه های آغازین، روایت فجیعی از هیروشیمای بعد از بمباران اتمی آمریکایی های عزیز، تعریف می کرد که دوام نیاوردم. یعنی فکر کن به همین سادگی نزدیک بود از لذت ژرف تماشای فیلم محروم شوم. از دقیقه ده به بعد، فیلم دیگر تصاویر فجیع نداشت، ماجرای زنی بود که در کشاکش زندگی عشقی را از دست داده بود و داشت خودش را پیدا می کرد. با مردی دیگر خودش را پیدا می کرد، با مردی موقت و ناماندنی که نامش هیروشیما بود.
رابطه شهر ها با آدم ها همیشه برایم جالب بوده، حسی که شهر ها به مردمانشان می دهند، زنانه یا مردانه بودن فضاهایشان و هیروشیما عشق من دقیقن این زاویه دید به رابطه میان شهر و آدمی را رعایت می کرد و خب، آن سوی تمام لذت های سینمایی، تصور اینکه کارگردان و سناریستی که نخل طلای کن برده اند مشابه ایده های درون ذهن من به جهان نگاه کرده اند هم لذت بخش بود هم مغرور کننده
پی نوشت: نویسنده فیلم نامه اش مارگریت دوراس بود...اول فیلم این را نمی دانستم و مدام با خودم فکر می کردم خدایا این فیلم چقدر شبیه قصه ایست که کسی نوشته و حالا با تصویر تلفیقش کرده...بعد فهمیدم حسم خطا نرفته، یک نویسنده، سناریست، کار بوده است
وه یعنی خود دوراس فیلم نامه اش رو نوشته یا اداپتیشنه؟
ReplyDeleteولی من از همون اول به خاطر دوراس نگاش کردم.. یعنی کلی گشتم تازه تا فیلمشو پیدا کنم..
ReplyDeleteامیر حسین جینگ جینگ یعنی چی خوب؟ خوب یه زیر نویس هم براش می گذاشتی بفهمیم کلن.