در آن صبحگاه تو، لباس ها برای من کوچک می شدند، پیرهن کوچک می شد، کفش کوچک بود، من رشد کرده بودم. خبر های روزنامه آن صبحگاه دیوار ها را از چشمان تو پیر می کرد. تمام کوچه ها را آمدم چشمان تو بر دیوار ها کنده شده بود. من می خواستم بدنت را روی پوست درخت ها حکاکی کنم.
آنچه همه خبر نداشتند آن بود که من ترا دوست دارم.ریشه ی من دوباره در خاک بود، من دیگر با یک فنجان چای هم خوشبخت بودم. من دوباره صفات خودم را می شمردم. لبخند تو را با چشمانت همراه صفات خودم می شمردم...
احمد رضا احمدی- نثر های یومیه
با سلام
ReplyDeleteسایت بسیار جالبی داری کیف کردم اگه وقت داشته به من سری بزن با اینکه وبلاگ من زیاد جالب نیست ولی می خواهم از راهنماییهایتان استفاده کنم
همچنین بنده وبلاگم را با هدف مالی باز نموده ام پس خواهشمندم دراین راستا بنده را یاری فرمایید وبر روی تبلیغات کلیک کنید
سلام دوست عزیز
ReplyDeleteبسیار بسیار زیبا بود
و همینطور اسم وبلاگت
تمام شیرینی ها آخرش تلخیه!
موفق باشی
اون آهنگ پایینی نصفه اس یا من نتونستم همش رو دانلود کنم؟!! چند بار امتحان کردم اما تا وسطش میاد هر بار!!
ReplyDeleteدرود ...
ReplyDeleteاین عید واقعا تبریک داره. عیدتون خیلی مبارک
ReplyDeleteچیزه... یعنی میگی کتابم جا مونده؟
ReplyDeleteهیچ کدوم از مراجع جز خامنه ای عید اعلام نکردن برای چی شایعه پخش میکنی؟
ReplyDelete