Saturday, September 19, 2009

عیدانه

در آن صبحگاه تو، لباس ها برای من کوچک می شدند، پیرهن کوچک می شد، کفش کوچک بود، من رشد کرده بودم. خبر های روزنامه آن صبحگاه دیوار ها را از چشمان تو پیر می کرد. تمام کوچه ها را آمدم چشمان تو بر دیوار ها کنده شده بود. من می خواستم بدنت را روی پوست درخت ها حکاکی کنم.


 آنچه همه خبر نداشتند آن بود که من ترا دوست دارم.ریشه ی من دوباره در خاک بود، من دیگر با یک فنجان چای هم خوشبخت بودم. من دوباره صفات خودم را می شمردم. لبخند تو را با چشمانت همراه صفات خودم می شمردم...


 


احمد رضا احمدی- نثر های یومیه

7 comments:

  1. با سلام
    سایت بسیار جالبی داری کیف کردم اگه وقت داشته به من سری بزن با اینکه وبلاگ من زیاد جالب نیست ولی می خواهم از راهنماییهایتان استفاده کنم
    همچنین بنده وبلاگم را با هدف مالی باز نموده ام پس خواهشمندم دراین راستا بنده را یاری فرمایید وبر روی تبلیغات کلیک کنید

    ReplyDelete
  2. سلام دوست عزیز
    بسیار بسیار زیبا بود
    و همینطور اسم وبلاگت
    تمام شیرینی ها آخرش تلخیه!
    موفق باشی

    ReplyDelete
  3. اون آهنگ پایینی نصفه اس یا من نتونستم همش رو دانلود کنم؟!! چند بار امتحان کردم اما تا وسطش میاد هر بار!!

    ReplyDelete
  4. این عید واقعا تبریک داره. عیدتون خیلی مبارک

    ReplyDelete
  5. چیزه... یعنی می‌گی کتابم جا مونده؟

    ReplyDelete
  6. هیچ کدوم از مراجع جز خامنه ای عید اعلام نکردن برای چی شایعه پخش میکنی؟

    ReplyDelete