Friday, September 4, 2009

در ستایش سرخوشی

فکر می کنم به روزهای در پیش رو...روزهایی که در خوش بینانه ترین حالت پنجه در پنجه انداختن های پر خطر در بطن خود دارند و در بدبینانه ترین حالت، سکوت قبرستانی...نگاه می کنم به گذشته، به آرزو های بر باد رفته، به نرسیدن ها و نشدن ها، به میراث پدران که آوار می شود بر سر نسل ما...


فکر می کنم برای ما، فقط همین لحظه حال مانده، همین کلمات ساده، همین دوستت دارم های ناگفته، همین تماشای شبانه مهتاب و آن ستاره پر نور نزدیکش، همین مائده های زمینی، بی هیچ آرزویی برای آینده و حسرتی از گذشته...سرخوشی باید چیزی شبیه همین باشد. حال کردن با حال، لذت بردن از هر چیز لذت بردنی، شکستن مرز ها در لحظه اکنون، سرخوشی انگار برادر تنی لذت است!


گوش می کنم به دریا دادور و جینگ جینگ جان و ماه پیشانو...با خودم فکر می کنم چقدر این ترانه های فولکلور سرخوشند، با خودم فکر می کنم ملتی که اینها را ساخته و زمزمه کرده در تمام طول تاریخش درد کشیده، تحقیر شده، ستم دیده و دست برنداشته از سرخوشی،دست برنداشته از شعر و ترانه...بیهوده نیست که وجد و وجود انگار از یک ریشه کلامی اند، بودن می تواند جشنی بی کران باشد اگر بشود تن به مسابقه زمان نداد که مدام بر هر برگ تقویم به ما یاداوری می کند برای تحقق آرزویی دیر شده است، که بر باد رفته جدیدی را مجبوریم تجربه کنیم...سرخوشی تنها پادزهر گذر تلخ زمان است، سرخوشی شاید تنها چاره زمانه ماست

4 comments:

  1. آخ من كارهاي "دريا دادور" را خيلي دوس دارم. مصاحبه‌اش با اين پسره "بهزاد بلور" را به همراه چند نمونه از اجراهاش در بي.بي.سي ديدم. ببخشيد از چه طريق ميشه مجموعه كارهاش را داشت؟ فقط اينترنت؟

    ReplyDelete
  2. دریاب دمی که با طرب می گذرد.

    ترانه های فلکلور با صدای دریا یک طرف نگاه شوخ و شنگ و سرخوشی خود دریا هم یک طرف. اصلا این دختر با آن چشم های پر از خنده و شوخی اش حال آدم را خوب می کند

    ReplyDelete
  3. واقعا انگار قرار نیست این ملت روز خوش ببینه!

    ReplyDelete