می دانی، یادت مانده که بار ها برایت به زمزمه گفتم ببین بانو طاقت بیاور، هیچ کسوف لامذهبی در حوالی ما ماندنی نیست، روزی در همین نزدیکی لبخند تو و خورشید همزمان طلوع خواهند کرد؛ افتاب، جهان خدا را روشن می کند و لبخندت دلی را، تاب بیاور سین بانو...می دانم به یادت مانده و نمی دانی خودم هر بار به گفتن همین یکی دو جمله ی ساده چقدر محتاج بودم تا باور کنم روزی در همین نزدیکی خورشید باز طلوع می کند و دلم به لبخندی شاد خواهد شد. از همین روست که هیچ وقت شاید نشود فهمید کدام ما در تاریک ترین روزهای آن دیگری بیشتر دستگیر و مرهم بود... رفاقت شاید همین باشد.
تولدت هزار هزار بار مبارک، دور نزدیک، خواهر خنده خوشی ناخوشی...تولدت هزار هزار بار مبارک!
امیرحسین که همه کامنتاش اسپم باشه دیگه ما جوجه بلاگرا باید بریم حساب کار خودمون رو بکنیم...!
ReplyDeleteآقا جدی این چه وضعیه چه همه تبلیغاااات! من اومدم واسه تنوع خارج از گودر بخونمت. دلمون واسه رنگ آبی اینجا تنگ شده بود :)
کیپ بلاگینگ و اینا.
متن قشنگت منو برد به روز های گذشته...با خاطرات تلخ و شیرینش
ReplyDeleteاصلا انگار که این متن رو دقیقا واسه من نوشتی
اولین بار بود که به وبلاگت سر زدم...قشنگه!
موفق باشی
اوهوم
ReplyDeleteما هم دلمون گرفت برای سین بانو...
تولدش مبارک
من هم از همینجا تولد بانوی 25 نوامبر رو تبریک میگم....من هم روزهای زخم و بی تابی و بی قراری و بهبودش رو شاهد بودم...فهمیدم که چیزی نمی ماند بلاخره جز لبخند آدم توی آیینه...
ReplyDeleteارادت ما به شما هم که مستدام مرد بزرگوار...
امیر حسین برای منشی چند می دین؟ حقوق پایه؟ ساعت کار از تا کی؟ پنج شنبه ها چی؟
ReplyDeleteممنون
روزی در همین نزدیکی لبخند تو و خورشید همزمان طلوع خواهند کرد؛ افتاب، جهان خدا را روشن می کند و لبخندت دلی را، تاب بیاور
ReplyDelete