انقدر بی قرارم که می توانم آدم بکشم...شاید هم خودم را. می دانم چه مرگم است. نزدیک یکسال گذشته و من هنوز آماده نوشتن قصه رفتن تو نیستم. می دانی آدم هایی هستند در زندگی که هر چه کنی هر گز او نمی شوند؛ تظاهر بی فایده است، آنها همیشه تو باقی می مانند... حالا تنها درمانی که مانده برایم، برهنه شدن به مدد کلمات است، شاید که بشوی سوم شخص غایب...برای همین است که این همه بی قرارم، متوسل به هر بهانه ای برای ننوشتن اما من تصمیم گرفته ام به هر قیمتی، به هر قیمتی بنویسمت و خلاص... بنویسمش و خلاص!
یک جای کاغذ بی خط تقوایی می گفت نوشتن مثل زاییدن می ماند...درد، نوشتن، زاییدن و خلاص شدن
ReplyDeleteاون بگذریمی که پست قبل نوشتم برات در مورد همین بود...
ReplyDeleteخواستم بگم ننویس ارباب...
خواستم بگم تحمل کنش و نریزش بیرون...
ولی چیزی که یک سال( آذر که بیاد میشه یه سال آره؟) مثل خوره باهات بوده حاشا کردن نداره...
بنویس
بازم میخونمت رحمت الله...
وقتایی هست که به خودت می گی دیگه تموم شد. دیگه بغض نمی کنم. دیگه اون گوشه ی دلم زخم رویه گرفته رو حس نمی کنم. ولی یه وقتای دیگه هست که میری جلوی آینه, یه نگاه یواشکی به تصویر می کنی تا نبینی که سر جاشه, توی چشات , همون جور که اخرین بار به خاطر سپردیش...
ReplyDeleteشفاف شدن؟
ReplyDeleteاین شفاف شدن یه جوری خط کشیدن روی یه سری از حرف های قبلیه؟
یه سری از دلتنگی هایی که به صورت دلخوری نوشتیش؟
بنویس ...
ReplyDeleteبعضی قصه ها اتفاق می افتند که نوشته بشن ...
بعضی چیزها با نوشتن جاودانه میشن ...
بعضی چیزا جاودانه که میشن تموم میشن ...
بعضی چیزا باید نوشته بشن ... بهر دلیلی ... شاید چون بارشون رو فقط با نوشتن میتونی زمین بذاری ....
بعضی از دردها جون آدم و می گیرن تا درمون بشن!
ReplyDeleteنمیدونم دوست خوب...یکی می گفت سرمایه دل هر کی حرفاییه که واسه نگفتن داره.....خیلی سخته حفظشون کنی ....
ReplyDeleteدردیست غیر مردن کان را دوا نباشد......... حتی نوشتن شاید...
فوق العاده بود.
ReplyDeleteبعضی تیکه هاش عالی بودن.
مثل : و من هنوز آماده نوشتن قصه رفتن تو نیستم...
آره بنویس...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteکسی که قصه ی رفتنش نوشته نمی شود، نرفته است
ReplyDeleteباحال می نویسی .آفرین
ReplyDelete