آدمی که منم یک وقت هایی همه چیز را رها می کند و می گذارد کارد به استخوان برسد. وقتی رسید به یک قدمی فروپاشی دایمی، برای لحظه ای می ایستد، با رضایت به اطراف می نگرد، به هر آنچه که ویران شده و فراتر، هر آنچه عاطل مانده...بعد دستی به سبیل نداشته اش می کشد و می رود داخل غارش. سخت می گیرد به خودش، سخت می گیرد به خودش، بابت تمام ویرانگری ها مثل یک مازوخیست حرفه ای خود را تنبیه می کند بعد از غار می اید بیرون و تلاش می کند هر آنچه که ویران شده همه را یکجا از نو بسازد که خوب بدیهی است نمی شود. پس دوباره ساختن را رها می کند، دو تا و نصفی خشت که روی هم گذاشته باز ویران می کند، به غار می رود، تنبیه می شود، بیرون می اید، باز نمی شود، باز ویران...غار...تنبیه...تلاش...ناکامی...خرابی...
دقیقن حس می کنم بعد از یک دوره بطالت بی هوده و ویرانی، می خواهم بروم توی غار و این دفعه با خودم قرار گذاشته ام بیرون که آمدم دیگر فراموش کنم نیچه مرا دید و گفت ابرمرد. یعنی باور کنم یک آدم معمولیم با همه ناتوانی های آدمیان؛ شاید که برای بار نخست در همه ی عمرم این چرخه ویرانگر متوقف شد!
خوشبختي ما در سه جمله است
ReplyDeleteتجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا
ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم
حسرت ديروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
دكتر علی شریعتی
وبلاگ خوب و جذابی دارید . همیشه موفق و سربلند باشید
باور کم اونجا که این ور اون ورو نگاه کردی انگار دیدمت. خودمو دیدم...چقدر همه ما رسیدیم به اینجای کوچه! آی می فهممت. اما غار نیست پیداش نمی کنم. غار گرا نیستم. کاش بودم. ای چینگ الان گفت گوشه عزلت بگیر. جالبه که 2 روزه تصمیمشو گرفته بودم الان دیگه حکم هم شد! ولی غار برای آدمهای شلوغ و رفیق باز و برونگرا هم مگه هست؟
ReplyDeletevaghti too ghare tanhaayit neshasti yaadet baashe ke man be daashtane baraadare kochike bozorgi mese to eftekhaar mikonam
ReplyDeleteghabli ham man boodam na Ida
ReplyDeleteamir jaan mamnoonam az postet, smset, oomadanet, mamnoonam ke too badtarin o behtarin sharaayet baraadaraane kenaarami
ReplyDeleteaz hameye azizaani ke omadan, sms daadan, email daadan, comment gozaashtan, post neveshtan az samime ghalb mamnoonam
khosh haalam ke doostaaye khoobi mesle shoma daaram
deletoon khosh tanetoon saalem baad
می شود. شک نکن
ReplyDeleteنوشته های شما مثل خوندن شعر های حافظ مزه میدن. اینکه دیوان رو باز میکنی و شروع میکنی به خوندن غزل. انگار میکنی که مخاطبش بودی. که قصه خودت رو میخونی.
ReplyDeleteمن هم از غار اومدم بیرون اما خدا نصیب نکنه چنان آستینی بالا زدم که خودم حیرانم. نمیدونم با یه دست و این همه هندوانه چه بکنم. حالا هم که منم و کلی درس و کار و ماهی خدا تومن قسط. دیگه تو غار هم نمیتونم برگردم.
همیشه به خودم میگم یه مهندس باید بلد باشه اصلاح کنه باید بتونه یه کاری رو از نصفه دستش بگیره و جمعش کنه به خودم میگم جوجه از لانه افتاده جان حالا که به هیچ صراطی مستقیم نمیشی به سوگند نخورده مهندسیت پایبند باش و اگه قراره کار بلدیتو ثابت کنی اول واسه زندگی شخصیت این کارو بکن.اما نمیکنم.همیشه میذارم سقوط محض کنم پودر شم زجر بکشم تازه لحظه لحظه سقوطم بفهمم چه بلایی داره سرم میاد....بعد که حسابی نابود شدم یه مدت خسته و زخم خورده و افسرده بودم باز دوباره پاشم.این جوری ه که میگم نوشته هات زبان حال منه.
ReplyDeleteآدمی که شمایی و آدم هایی که ماییم ... همه همینیم ...
ReplyDelete